عفت
« شکم پرستى و شهوت پرستى » است . به گفته راغب اصفهانى در مفردات ، عفت ، پدید آمدن حالتى در نفس است که آدمى را از غلبه شهوت باز مى دارد و عفیف به کسى گفته مى شود که داراى این وصف باشد .
صاحب مقاییس اللغه مى نویسد : عفت در اصل به دو معنى آمده است : نخست ، خوددارى از انجام کارهاى زشت و دیگر ، کم بودن چیزى . لذا عرب به باقیمانده شیر در پستان مادر « عفه » مى گوید . علماى اخلاق نیز در تعریف « عفت » ، آن را حد وسط در میان شهوت پرستى و خمودى دانسته اند .
r عفت در قرآن و روایات
قرآن کریم می فرماید:
لِلْفُقَرَآءِ الَّذِینَ أُحْصِرُواْ فِی سَبِیلِ اللهَِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الاَْرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَآءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسِیمَـهُمْ لاَ یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً[1] ؛ ( انفاق شما باید ) براى نیازمندانى باشد که در راه خدا ، در تنگنا قرار گرفته اند و نمى توانند مسافرتى کنند [تا سرمایه اى بدست آورند] و از شدت خویشتن دارى ، افراد نا آگاه آنها را بى نیاز مى پندارند اما آنها را از چهره هایشان مى شناسى و هرگز با اصرار ، چیزى از مردم نمى خواهند .
امیر مؤمنان(علیه السلام) مى فرمایند :
أَفْضَلُ العبادَةِ العَفافُ[2] ؛ عفتْ بالاترینِ عبادت ها است .
و همچنین مى فرمایند :
إِذا أَرادَ اللهُ بِعَبد خَیرَاً أَعَفَّ بَطنَهُ وَفَرْجَهُ[3] ؛ هنگامى که خداوند خیرى براى بنده اش بخواهد شکم و شهوت او را عفت مى دهد .
امام باقر(علیه السلام) در این باره مى فرمایند :
ما عُبِدَ اللهُ بشیء أَفْضَلَ من عفةِ بَطن وَفرْج[4] ؛ هیچ عبادتى در پیشگاه خداوند ، برتر از عفت شکم و عفت در مسائل جنسى نیست .
r حکایت
1- شرم آفتاب
وقتى که موسى (علیه السلام) مرد قبطى را به قتل رسانید ، فرعونیان تصمیم گرفتند که موسى (علیه السلام)را بکشند . موسى (علیه السلام)از مصر گریخت و هشت روز در راه بود و سختى هاى بسیار کشید تا به دروازه شهر « مدین » رسید و براى رفع خستگى کنار چاهى زیر سایه درختى آرمید . پس از مدتى دید که دو دختر براى آب کشیدن از چاه منتظرند تا چوپانان آب برگیرند و پس از آن نوبت آنها شود . نزدیک آمد و فرمود : « من براى شما از چاه آب مى کشم » .
آن دو زودتر از هر روز آب را به خانه بردند . حضرت شعیب(علیه السلام) ، پدر آن دو دختر ، فرمود : « چه شد که امروز زودتر آب آوردید و گوسفندان را آب دادید » ؟
آنان نیز قصّه آن جوان را نقل کردند . حضرت شعیب(علیه السلام)فرمود : « پیش آن مرد بروید و او را نزد من بیاورید تا پاداش کارش را بدهم » .
آنان نزد موسى(علیه السلام)آمدند و درخواست پدر را گفتند ، موسى(علیه السلام)هم بى درنگ به خاطر خستگى و گرسنگى و غربت قبول کرد . دختران به عنوان راهنما جلو راه مى رفتند و موسى(علیه السلام)به دنبال آنان . او نگاه مى کرد که از کدام کوچه و راهى مى روند . چون اندام و برجستگى هاى بدن آنان از پشت نمایان بود ، حیا و غیرت او را ناگوار آمد و فرمود : « من جلو مى روم و شما پشت سر من بیایید . هر کجا دیدید من اشتباه مى روم راه را به من نشان دهید زیرا ما ، فرزندان یعقوب ، به پشت سر زنان نگاه نمى کنیم » .
چون پیش شعیب(علیه السلام)آمد و جریان خود را گفت ، به خاطر پاداش کار و نیز نیرومندى جسمانى و برخوردارى از حیا و پاکى و امانت دارى ، دختر خود را به ازدواج او درآورد و بدین سان خداوند حضرت موسى(علیه السلام)را سامان داد[5] .
2- از خاک تا افلاک
هنگامى که زلیخا بى شرمانه خواست از یوسف کام بگیرد ، و وقیحانه پیشنهاد گناه کردن را به یوسف داد ، ناگاه یوسف متوجه شد که زلیخا روى چیزى را با پارچه اى پوشاند . پرسید : « چه مى کنى » ؟
گفت : « صورت بت خود را پوشاندم تا مرا در حال گناه نبیند » .
یوسف فرمود : « تو از چیز بى جانى شرم مى کنى که نه مى بیند و نه مى شنود ، در حالى که من از کسى که مرا هم مى بیند و هم از آشکار و نهانم باخبر است ، شرم نکنم[6] .
--------------------------------------------------------------------------------
[1] _ بقره : 273 .
[2] _ الکافى : ج2 ، ص79 و بحار الانوار : ج68 ، ص269 و وسائل الشیعه ( آل البیت ) : ج11 ، ص198 .
[3] _ غرر الحکم : حدیث4114 .
[4] _ الکافى : ج2 ، ص79 و بحار الانوار : ج68 ، ص268 و وسائل الشیعه ( آل البیت ) : ج15 ، ص250 .
[5] _ تاریخ انبیاء : ج2 ، ص 65 ـ 71 .
[6] _ نمونه معارف : ج4 ، ص385 .