عزت نفس
عزت در لغت به معنى شکست ناپذیرى است. عزیز یکى از صفات بارى تعالى است و در قرآن کریم، ذات اقدس خداوند 92 بار با این صفت یاد شده است.
عزت در مورد انسان نیز از همین ریشه سرچشمه مى گیرد و به معنى حفظ آبرو و شخصیت، و عدم کرنش در برابر صاحبان زر و زور و تزویر است که یک نوع شکست ناپذیرى است.
روشن است که چنین عزتى را فقط در ارتباط محکم با صاحب عزت مطلق ، خداى عزیز ، مى توان به دست آورد. اتکا به قدرتى که با داشتن آن هرگز انسان، اسیر و ذلیل هوا و هوس نمى شود و در برابر طاغوت درون و برون ، سر خم نمى کند.
آیات و روایات
خداوند در قرآن کریم در مورد عزت نفس می فرماید:
« اَیَبْتَغونَ عِنْدَهُمُ الْعِزََّه فَاِنَّ العِزَّه لله جَمیعاً»[1]
«آیا آنان (منافقان) عزت را در نزد غیر خدا مى جویند؟ قطعاً همه عزت در نزد خداست.»
و یا در آیهای دیگر میفرماید:
«مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّه فَللّه الْعِزَّه جَمیعاً»[2]
«کسى که خواهان عزت است (باید از خدا بخواهد چراکه) تمام عزت براى خداست.»
عزت نفس در روایات اسلامی
امیرمومنان على (علیه السلام) در این باره فرمودند: «لاعِزّاً اَعَزُّ مِنَ التَّقْوی؛ عزتى عزیز تر از تقوا و پرهیزگارى نیست».[3]
امام حسن مجتبى (علیه السلام) فرمودند: « اِذا اَرَدْتَ عِزّاً بِلا عَشیرة، وَ هَیْبَه بِلا سُلْطانٍ، فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصیة الله اِلى عِزِّ طاعَةَ الله؛ هرگاه خواستى عزت بدون داشتن فامیل، و شکوه بدون سلطنت را بیابی، از ذلت نافرمانى خدا به سوى عزت اطاعت خدا خارج شو!»[4]
عزت و تکبر
باید توجه داشت که مرز بین عزت و تکبر باریک است، به همین خاطر گاهى افرادى که خوى متکبران را دارند، آن را به عنوان عزت نفس یاد مى کنند، چنان چه گاهى بعضى عزت افراد را به عنوان تکبر تصور مى نمایند. همان گونه که مرز بین تواضع و ذلت نزدیک است.
راه کسب عزت
عزت بر اساس روایات اسلامى تنها در پرتو تقوا و بندگى خالص خدا و بستگى فقط به خدا به دست مى آید.
حضرت على (علیه السلام) فرمودند: عزتى عزیز تر از تقوا و پرهیزگارى نیست.»[5]
امیرمؤمنان على (علیه السلام) در مناجات با پروردگار عالمین عرض مى کرد: «الهى کَفى بى عِزّاً اَنْ اَکونَ لَکَ عَبْداً»
«خدایا ! براى من همین عزت کافى است که بنده تو هستم.» [6]
حکایت
یکى از خلفا دل درد شدیدى داشت، بختیشوع که از پزشکان ماهر آن عصر بود براى درمان به بالین آن خلیفه، آمد و پس از معاینه، معجونى از دارو درست کرد و به خلیفه داد و او خورد ولى خوب نشد. بختیشوع که از درمان او ناامید شده بود گفت: « آن چه مربوط به علم پزشکى بود، همین بود که انجام دادم، بنا براین درد تو با برنامه طبی، درمان نمى یابد، و ادامه دارد مگر این که شخصى که دعایش به استجابت مى رسد و در پیشگاه خدا مقامى دارد ، براى تو دعا کند.»
خلیفه به یکى از دربانان گفت: «موسى بن جعفر (علیه السلام) را به این جا بیاور». او رفت و امام کاظم (علیه السلام) را آورد. مامور در مسیر راه ، راز ونیاز و دعاى امام(علیه السلام)را مى شنید، همان دم درد خلیفه برطرف شد و شفا یافت. خلیفه به امام (علیه السلام) عرض کرد: «به حق جدت پیامبر مصطفى (صلی الله علیه و آله) بگو بدانم براى من چگونه دعا کردی؟» امام کاظم (علیه السلام) فرمود: گفتم: اللهم کَما اُرِیتَهُ ذُلَّ مَعصیتِهِ فَاَرِهِ عِزَّ طاعتی؛ خدایا همان گونه که نتیجه ذلت بار گناه خلیفه را به خلیفه نشان دادی، نتیجه عزت بخش اطاعت مرا به او نشان بده.»[7]
---------------------------------------------
ـ نساء، 139.[1]
ـ فاطر، 10.[2]
ـ نهج البلاغه، حکمت 371.[3]
ـ بحار، ج 44، ص 139.[4]
ـ نهج البلاغه، حکمت 371.[5]
ـ بحارالانوار، ج 77، ص 400.[6]
ـ بحارالانوار، ج 48، ص 140.[7]