نفاق و منافق
اشاره
یکى از صفات بسیار خطرناک صفت نفاق است که این صفت در هر فردى یا گروهى پیدا شود، جامعه را به خطر مى اندازد و قدرت هر گونه پیشرفت را از آن سلب مى کند.
منافق کیست؟
کلمه «منافق» ، مشتق از «نفاق» است و کسى را که ظاهر و باطنش یکى نباشد و به اصطلاح «دو جور یا دورو » باشد، منافق مى گویند. در اینجا مقصود، آن دسته دور از منطق و استدلال است که براى اغراض شخصى و منافع زودگذر خود با مرام و «تز» یک اکثریت قاطع مخالف باشند و تا آن جا که شرایط اجازه مى دهد کارشکنى کنند ولى از ترس جمعیت و یا طمع در منافع فعلی، به دوستى و یگانگى تظاهر مى نمایند.
علل پیدایش احزاب منافق
مناق اختصاص به اسلام و یا مذاهب دیگر ندارد بلکه در احزاب سیاسى نیز دیده مى شود. معمولاً وقتى مرام و روش حزب حاکم، منافع دسته اى را به خطر مى اندازد و دسته اى که از روى ترس و یا علت دیگر نمى توانند صریحاً و آشکارا با حزب حاکم مخالفت نمایند، فوراً دست و پا کرده با به دست آوردن گروهى همفکر هسته مرکزى نفاق را تشکیل مى دهند.
گاهى هم اجانب و بیگانگان گروهى را تحریک نموده که در داخل حزب حاکم ایجاد دو دستگى نمایند و با هو و جنجال، حزب را از اجراى برنامه هاى خود بازدارند.
در مرحله سوم ممکن است یک دسته از اول به مرام حزب مؤمن نباشند و به خاطر مطامعى تظاهر به موافقت نمایند و یا براى حفظ جان و مال، خود را عضو حزب قلمداد کنند.
علل فوق، سبب پیدایش حزب هاى منافق در احزاب جهانى که متکى به افکار عمومى است مى باشند.
اسلام نیز از قانون یاد شده مستثنا نیست و پس از تشکیل دولت و حزب اسلامى بر اساس خداشناسى و عدالت اجتماعى و فضایل اخلاقى ، در دل این اکثریت ، گروهک هایى مانند حزب توده و مجاهدین خلق و خلق مسلمان و... بودند و یا به وجود آمدند که در ظاهر به اصول و فروع اسلامى احترام مى گذاشتند ولى در نهان از دشمنان سرسخت اسلام بودند و اسرار نظامى اسلام را در اختیار دشمنان مى گذاشتند و با جعل اکاذیب و شایعه سازى در دل برخى ازمسلمانان ایجاد رعب مى کردند و بر اثر رابطه با دولت هاى ضد اسلام براى سقوط دولت اسلامى کوشش مى کردند.
r نفاق و منافق در کلام قرآن
پس از این مقدمه اینک توجه شما را به قسمتى از آیات و روایات در باره نفاق و منافق جلب مى نمائیم:
« در میان مردم کسانى هستند که مى گویند ما به خدا و روز رستاخى ایمان آورده ایم و حال آن که ایمان نیاورده اند؛ مى خواهند خدا و مؤمنان را فریب دهند (ولی) جز خودشان را فریب نمى دهند (اما) نمى فهمند. در دلهاى آن ها یک نوع بیمارى هست، خداوند بر بیمارى آنان بیفزاید .و عذاب دردناکى به خاطر دروغ هایى که مى گویند در انتظار آن هاست؛ و هنگامى که به آن ها گفته شود در زمین فساد نکنید مى گویند، ما فقط اصلاح کننده ایم. آگاه باشید اینان همان مفسدانند و لیکن نمى فهمند. و هنگامى که به آن ها گفته شود همانند (سایر) مردم ایمان بیاورید مى گویند: آیا همچون سفیهان ایمان بیاوریم؟ بدانید این ها همانند سفیهانند ولى نمى دانند و هنگامى که با افراد با ایمان ملاقات مى کنند مى گویند: ما ایمان آورده ایم (ولی)آنگاه که با شیاطین خود خلوت مى کنند مى گویند: ما با شمائیم، (آن ها را) مسخره مى کنیم، خداوند آن ها را استهزا مى کند و آن ها را در طغیانشان نگه مى دارد تا سرگردان شوند؛ آن ها کسانى هستند که هدایت را با گمراهى معاوضه کرده اند (این) تجارت براى آن ها سودى ندارد و هدایت نیافته اند؛ آن ها (منافقان) همانند کسى هستند که آتشى افروخته (تا در بیابان تاریک راه خود را پیدا کنند) ولى هنگامى که آتش اطراف خود را روشن کرد خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى کند و در تاریکى وحشتناکى که چشم کار نمى کند آن ها را رها مى سازد؛ آن ها کر و گنگ و کورند، بنابراین از راه خطا باز نمى گردند یا همچون بارانى که در شب تاریکى توأم با رعد و برق صاعقه (بر سر رهگذرانی) ببارد آن ها از ترس مرگ انگشت در گوش خود مى گذارند تا صاعقه را نشنوند و خداوند به کافران احاطه دارد (و در قبضه قدرت او هستند) روشنائى خیره کننده برق نزدیک است چشم آن ها را برباید، هر لحظه اى که برق جستن مى کند (وصفحه بیابان را) براى آن ها روشن مى سازد (چند قدمی) در پرتو آن راه مى روند و هنگامى که خاموش مى شود توقف مى کنند و اگر خدا بخواهد گوش و چشم آن ها را از بین مى برد خداوند بر هر چیزى توانا است.»[1]
r نکات آیه
قرآن مجید طى این آیات (براى منافقان) نشانه هایى را بطور فشرده اما کاملاً جالب و صریح شرح مى دهد:
1- منافقان براى پیشبرد اهداف شوم خود و درهم شکستن اسلام از نقاب ایمان استفاده مى کردند.
2- منافقان همیشه خود را در لباس مردمى اصلاح طلب،معرفى مى کردند و حال آنکه در واقع مفسد بودند.
3- خود را بالاتر از آن مى دانستند که مانند مسلمانان واقعى تسلیم دستورات پیغمبر (صلى الله علیه و آله) باشند و در واقع خود را عاقل و مؤمنان را سفیه مى پنداشتند، در حالى که سفیهان واقعى خودشان بودند.
4- این ها یک جمعیت سرى بوجود آورده بودند و در جلسات سریشان مسائلى مطرح مى شد که هرگز حاضر نبودند در جلسات آشکار بگویند.
به منافقان بشارت ده که مجازات دردناکى در انتظار آنان است؛ همآن ها که کافران را به جاى مؤمنان به دوستى بر مى گزینند آیا این ها از کافران کسب عزت و آبرو مى کنند با این که همه عزت ها مخصوص خداست؟ آیا خداوند در قرآن (این حکم را) بر شما فرستاد که خدا را بشنوید و آن ها را انکار و استهزا کنید؟ با آن ها ننشینید تا به سخن دیگرى بپردازند، زیرا در این صورت شما هم مثل آنان خواهید بود. خداوند همه منافقان و کافران را در دزوخ جمع مى کند؛ منافقان همان ها هستند که پیوسته انتظار مى کشند و مراقب شما هستند که اگر فتح و پیروزى نصیب شما گردد بگویند آیا ما با شما نبودیم (پس ما نیز سهمى در افتخارات و غنایم هستیم) و اگر بهره اى نصیب کافرن گردد مى گویند: آیا ما شما را تشویق به مبارزه و عدم تسلیم در برابر مؤمنان نمى کردیم؟ (پس با شما سهیم هستیم) خداوند در میان شما در روز رستاخیز داورى مى کند و هر گز براى کافران نسبت به مؤمنان راه تلسطى قرار داده است؛ منافقان مى خواهند را فریب دهند در حالى که او آن ها را فریب مى دهد و هنگامى که به نماز مى ایستد از روى کسالت مى ایستند، در برابر مردم ریا مى کنند و خدا را جز اندکى به یاد نمى آورند؛ آن ها افراد بى هدفى هستند، نه متمایل به این ها هستند و نه به آن ها (نه در صف مؤمنان و نه در صف کافران) و هر کس را خداوند گمراه کند راهى براى او نخواهى یافت.» [2]
r نکات آیه:
صفات و نکاتى که از این آیات در رابطه با منافقین استفاده مى شود به قرار زیر است:
1- آن ها براى رسیدن به اهداف شوم خود از راه خدعه و نیرنگ وارد مى شوند و حتى مى خواهند « به خدا نیرنگ زنند در حالى که در همان لحظات که در صدد چنین کارى هستند در یک نوع خدعه واقع شده اند، زیرا براى به دست آوردن سرمایه هاى ناچیزی، سرمایه هاى بزرگ وجود خود را از دست مى دهند.
و این درست شبیه داستان معروفى است که از بعضى بزرگان نقل شده است که به جمعى از پیشه وران مى گفت: از این بترسید که مسافران غریب بر شما کلاه بگذارند، شخصى گفت: اتفاقا آن ها افراد بى خبر و ساده دلى هستند و ما بر سر آنان کلام بگذاریم، مرد بزرگ گفت: منظور من هم همان است، شما سرمایه ناچیزى از این راه فراهم مى سازید و سرمایه بزرگ (ایمان) را از دست مى دهید.
2- آن ها از خدا دورند و از راز و نیاز با او لذت نمى برند و به همین دلیل، هنگامى که به نماز برخیزند سر تا پاى آن ها غرق کسالت و بى حالى است» ،« و اذا قاموا الى الصلوة قاموا کسالی».
3- آن ها چون به خدا و وعده هاى بزرگ او ایمان ندارند اگر عبادت یا عمل نیکى انجام دهند آن ها نیز از روى ریا است نه به خاطر خدا، «یراؤن الناس».
4- آن ها اگر ذکرى هم بگویند و یادى از خدا کننداز صمیم دل و از روى آگاهى و بیدارى نیست و اگر هم باشد کم است، «ولا یذکرون الله الا قلیلاً».
5- آن ها سرگردان و بى هدف و فاقد برنامه و مسیر مشخص اند نه جزء مؤمنانند و نه در صف کافران، «مذبذبین بین ذلک لا الى هؤلاء و لا الى هؤلاء».
کلمه «مذبذب» اسم مفعول از ماده «ذبذب» است و در اصل به معناى صداى مخصوصى است که به هنگام حرکت دادن یک شیء آویزان بر اثر برخورد با امواج هوا به گوش مى رسد و به اشیاء متحرک و اشخاص سرگردان و فاقد برنامه مذبذب گفته شده.
اى کسانى که ایمان آورده اید! کافران را به جاى مؤمنان والى و تکیه گاه خود قرار ندهید. آیا مى خواهید (با این عمل) دلیل آشکارى بر ضرر خود در پیشگاه خدا قرار دهید؟! (زیرا) منافقان در پائین ترین مرحله دوزخ قرار دارند و هرگز یاورى براى آن ها نخواهى یافت (بنابراین از طرح دوستى با دشمنان خدا که نشانه نفاق است بپرهیزید.)[3]
r بدترین نوع کفر!
از این آیه به خوبى استفاده مى شود که از نظر اسلام، نفاق از بدترین انواع کفر و منافقان، دورترین مردم از خدا هستند و به همین دلیل جایگاه آنان بدترین و پست ترین نقطه دوزخ است و باید هم چنین باشد؛ زیرا خطراتى که از ناحیه منافقان به جوامع اسلامى مى رسد با هیچ خطرى قابل مقایسه نیست. آن ها با استفاده از مصونیتى که در پناه اظهار ایمان پیدا مى کنند، ناجوانمردانه و آزادانه به افراد بى دفاع حمله ور شده و از پشت به آن ها خنجر مى زنند. مسلماً حال چنین دشمنان ناجوانمرد و خطرناک که در قیافه دوست آشکار مى شوند از حال دشمنانى که با صراحت اعلان عداوت کرده و وضع خود را مشخص ساخته اند و به مراتب بدتر است.
در حقیقت «نفاق» راه و رسم افراد بى شخصیت و پست و مرموز و ترسو و به تمام معنا آلوده است.
اما براى این که روشن شود حتى این افراد فوق العاده، راه بازگشت به سوى خدا و اصلاح موقعیت خویشتن دارند اضافه مى کند: مگر آن ها که توبه کنند و جبران واصلاح نمایند و به (دامن لطف) خدا چنگ زنند و دین خود را براى خدا خالص کنند، آن ها با مؤمنان خواهند بود و خداوند به افراد با ایمان پاداش عظیمى خواهد داد.
و در آیه دیگرى صفات منافقین چنین بیان مى کند:
الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنکَرِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَیَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ نَسُواْ اللّهَ فَنَسِیَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ؛مردان و زنان منافق همه از یک گروهند،آن ها امر به معروف و نهى از منکر مى کنند و دستهایشان را (از نفاق و بخشش) مى بندند، خدا را فراموش کردن و خدا نیز آن ها را فراموش کرد (رحمتش را از آن ها قطع نمود) منافقان قطعاً فاسقند.»
r صفات منافقین
در این این آیه پنج صفت نیزبراى منافقان ذکر نموده:
اول و دوم: « آن ها مردم را به منکرات» تشویق، و از «نیکى ها» باز مى دارند «یأمرون بالمنکر و ینهون عن العروف» یعنى درست بر عکس برنامه مؤمنان راستین که دائماً از طریق « امر به معروف» و « نهى از منکر» در اصلاح جامعه و مبرا شدن آن از آلودگى و فساد کوشش مى نمایند. منافقان دائماً سعى مى کنند که فساد همه جا را بگیرد و معروف و نیکى از جامعه برچیده شود تا بهتر بتوانند در چنان محیطى آلوده اى به اهداف شومشان برسند، آری، «دزد بازار آشفته مى خواهد.»
سوم: آن ها دست دهنده ندارند بلکه «دستهایشان را مى بندند» نه در راه خدا انفاق مى کنند نه به کمک محرومان مى شتابند، و نه خویشاوند ونه آشنایان از کمک مالى آن ها بهره مى گیرند « و یقبضون ایدیهم».
روشن است که آنان چون ایمان به آخرت و نتایج و پاداش «انفاق» ندارند، در بذل اموال سخت بخیلند، چه بسا ممکن است آنان براى رسیدن به اغراض شوم خود اموال فراوانى هم خرج کنند و یا از روى ریاکارى بذل و بخششى داشته باشند، اما هرگز از روى اخلاص و براى خدا دست به چنین کارى نمى زنند.
چهارم: تمام اعمال و گفتارشان نشان مى دهد که آن ها خدا را فراموش کرده اند. و نیز وضع زندگى آن ها نشان مى دهد که «خدا هم آن ها را از برکات و توفیقات و مواهب خود فراموش و محروم ساخته است» یعنى با آن ها معامله فراموشى کرده و آثار این دو فراموشى در زندگى آنان آشکار است. «نسوا الله فنسیهم».
پنجم: این که «منافقان فاسقانند و بیرون از دایرل اطاعت فرمان خدا مى باشند» «ان المنافقین هم الفاسقون».
در این آیه بعد از این که صفات منافقین را بیان کرد چنین مى فرماید:
« وَعَدَالله الْمُنَافِقِینَوَ الْمُنَافِقَاتِوَ الْکُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا هِى حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّقِیمٌ؛[4] خداوند به مردان و زنان منافق و کفار وعده آتش دوزخ داده که در آن جاودانه خواهند ماند. همان براى آن ها کافى است و خدا آن ها را از رحمتش دور ساخته و عذاب همیشگى براى آن ها است.»
« وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا[5]؛ منافقان و آنان که در دلهاشان مرض (شک و ریب) بود با یکدیگر مى گفتند: آن دعده (فتح و نصرتی) که خدا و رسول به ما دادند غرور و فریبى بیش نبود.»
این آیه و ایات بعد در رابطه با جریان جنگ خندق و امر بنى قریظه است. و از تفسیر المیزان استفاده مى شود که «والذین فى قلوبهم مرض» افراد کم ایمان هسند نه منافقان و لیکن مى توان گفت: عطف عام است بر خاص و منافقین نیز از مصدیق کامل آن هستند چنانچه در سوره بقره در آیه 10 درباره منافقین مى فرماید: «فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً»
باید توجه داشت که روح انسان همانند جسم آدمى است وقتى که «جسم» مریض شود و از غذاهاى نامناسب پرهیز نکند و مشغول درمان نگردد بیمارى او شدت پیدا مى کند. بیمارى هاى روح وجان نیز همین گونه است و اگر آدمى در صدد معالجه اش برنیاید، یعنى توبه نکند، و به فرمان خدا بازگشت ننماید و درانکار و تکذیب پیامبر و گناه اصرار ورزد، روح بیمارتر مى شود. که این خود یکى از قوانین جهان آفرینش است.
فرق بین روح سالم و بیمار این است که اگر سالم باشد غذاى سالم براى او گوارا است و اگر سالم نباشد آن را تلخ مى پندارد و بدن آن را جذب نمى کند. این گفته همان آیات سوره توبه است که مى فرماید:
«وَ إِذَا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَّن یَقُولُ أَیُّکُمْ زَادَتْه ُهَـذِهِ إِیمَانًا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُو اْفَزَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَهُمْ یَسْتَبْشِرُونَ وَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُواْ و َهُمْ کَافِرُونَ[6] ؛ وقتى که آیه اى نازل مى شد بعضى از منافقان مى گفتند: بر ایمان کدامتان اضافه شده؟ به آن ها بگو آن ها که ایمان دارند بر ایمانشان افزوده مى شود و به رحمت خدا بشارت مى یابند و اما آن هایى که روحشان مرى است بر پلیدى شان افزوده مى گردد.»
و نیز درباره ظالمین چنین مى فرماید:
« وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ وَ لاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إَلاَّ خَسَارًا[7] ؛ و ما آنچه از قرآن فرو فرستادیم شفاى دل و رحمت الهى است بر مؤمنان و لیکن کافران را جز زیان چیزى نخواهد افزود.»
r دروغگویى منافق
یکى از صفات بارز منافق دروغگویى است. چنانچه قرآن مى فرماید:
«ِاذَ جَاءکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُو انَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ[8] ؛اى رسول آنگاه که منافقان پیش تو آمدند و گفتند: ما گواهى مى دهیم که تو پیامبر خا هستى (فریب مخور) و خدا مى داند که به راستى تو پیامبر او هستى و خدا گواهى مى دهد که منافقان دروغگویانند.»
r آثار شوم نفاق
1- از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و اله) نقل شده: «من کان له و جهان فى الدنیا کان له یوم القیامة لسانان من نار[9]: کسى که در دنیا دو چهره باشد روز قایمت براى او دو زبان از آتش است.»
2- از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) نقل شده: « من شر الناس عندالله عزوجل یوم القیامة ذوالوجهین2: بدترین مردم نزد خداى بزرگ در روز قیامت، کسى است که دو چهره باشد.»
3- از امام صادق (علیه السلام) نقل شده: «من لقى المسلمین بوجهین و لسانین جاء یوم القیامة و له لسانان من نار3؛ هر که با مسلمانان به دو رو و دو زبان برخورد کند، روز قیامت بیاید در حالى که براى او دو بان از آتش باشد.»
4-از امام باقر (علیه السلام) نقل شده: «بئس العبد عبد یکون ذاوجهین و ذا لسانین یطرى اخاه شاهدا و یا کله غائبا ان اعطى حسده و ان ابتلى خذله4؛ چه بد بنده اى است آن بنده اى که داراى دو چهره و دو زبان باشدف که در حضور برادرش او را ستایش کند و در پشت سر، او را بخورد و از او بدگویى کند اگر دارا شود (و ثروت به چنگ آورد) ر او رشک برد و اگر گرفتار شود دست از یارى او بردارد.»
خلاصه آن کسانى که براى رسیدن به دنیا نزد هر کس مطابق تمایلات او سخن مى گویند وبه اصطلاح معروف نان را به نزخ روز مى خورند علاوه بر این که باعث حق پوشى ها و حق کشى هاى زیادى مى شوند، به فرموده بعضى از علماى بزرگ چون علامه مجلسى این عین نفاق است واز خداى بزرگ مى خواهیم که ما را از این صفت خبیث دور فرماید.[10]
r حکایت
رسوایى منافق کوردل
آنان غرق در اسلحه شده بودند و کاملا آمادگى خود را براى جنگ با مسلمانان اعلام داشتند، غرور و خودکامگى سراسر وجود فرزندان « مصطلق » را گرفته بود و با نعره هاى تند و خشن بر ضد حکومت اسلامى شعار مى دادند.
مسلمانان جنگاور و رشید به فرماندهى پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله وسلم) به عزم سرکوبى این دودمان مغرور تا کنار نهر آبى که از آن « فرزندان مصطلق » بود رفته و در همان مکان ، آتش جنگ در گرفت ، ولى طولى نکشید که این آتش ، گروه بسیارى از سپاه دشمن را به کام خود برد و پس از خاموشى ، شکست دشمن و پیروزى مسلمانان بر همه آشکار گشت .
پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) با سپاه اسلام با پیروزى کامل به سوى مدینه مراجعت کردند، در راه سر آبى رسیدند. « جهجاه » نوکر « عمر» و محافظ مرکب او از مهاجران بود براى پیشدستى در گرفتن آب با « سنان » که از انصار بود، برخورد خشن کردند.
همین برخورد باعث نزاع آن دو نفر شد، به طورى که « جهجاه » مهاجران را به حمایت از خود دعوت کرد و فریاد بر آورد: اى گروه مهاجران مرا کمک کنید!
از سوى دیگر، سنان « فریاد زد: اى گروه انصار به فریاد من برسید» شخصى از مهاجران بنام « جعال » که مردى فقیر بود به حمایت از « جهجاه » برخاست و او را یارى کرد.
عبداللّه فرزند اُبى که از منافقان سرسخت از اهالى مدینه بود و در موارد حساس دشمنى خود را به اسلام ظاهر مى کرد، با خشونت و تندى به جعال گفت : « تو مرد بى شرم و متجاوزى هستى !» جعال نیز پاسخ او را به خشونت داد، عبداللّه ناراحت شد، و این گفتار جسورانه را به زبان آورد: « اینها عجب مردمى هستند، از راه دور آمده اند و در وطن ما بر ما چیره شده اند. آرى چنین مى گویند: اگر سگ خود را چاق کردى تو را مى خورد ولى آگاه باشید! وقتى که به مدینه رفتیم ، آنکه عزیزتر است ذلیل را بیرون مى کند.»
سپس به دودمان خود رو کرد و گفت :
« تقصیر شما است که این مردم را در وطن خود جاى داده و ثروت خود را به آنها حلال کردید، به خدا سوگند اگر زیادى طعام خود را به جعال و امثال او نمى دادید کار به اینجا نمى کشید که امروز چنین بر شما سوار شوند. آنان را بیرون کنید تا به دیار خود برگردند و به دودمان و اربابهاى خود بپیوندند.»
قیافه حق به جانب « عبداللّه » جلوه حق مآبانه او را در صف مسلمانان قرار داده بود ولى با این گفتارى که از کاسه نفاق و بى ایمانى آب مى خورد، به طور ناخودآگاه او را از صف مسلمانان با ایمان بیرون کرد و دادگاه اسلامى او را به عنوان منافق و آشوبگر معرفى نموده و با سرعت تمام جلو او را گرفت اینک بقیه ماجرا را بخوانید.
سخنان جسارت آمیز « عبداللّه » ، زید فرزند « ارقم » را که در آن هنگام جوانى نورس بود سخت ناراحت کرد، به عنوان دفاع از حریم اسلام عزیز، به عبداللّه رو کرد و گفت :
سوگند به خدا، ذلیل و خوار تو هستى ، محمد صلى اللّه علیه و آله وسلم عزیز خدا و محبوب همه مسلمانان است ، پس از این گفتار، هرگز ترا به دوستى نمى گیرم .
عبداللّه از گفتار آتشین غلام جوانى بسان « زید» در خشم فرو رفت و گفت : ساکت باش و این طور با من سخن مگو!
زید به خاطر حفظ حوزه اسلام و طرد ناپاکان منافقى چون عبداللّه ، صلاح دید که سخنان وى را به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) گزارش دهد، وظیفه شناسى و احساس مسؤ ولیّت ، او را پس از پایان جنگ به حضور (صلى الله علیه و آله و سلم) آورد، و با کمال صراحت به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) عرض کرد: « عبداللّه فرزند ابّى در راه در کنار آبى چنین و چنان گفت و شما را ذلیل و خود را عزیز معرفى کرد.
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) که با سپاهیان به سوى مدینه رهسپار مى شدند، عبداللّه را به حضور پذیرفت و با گفتار صریح و جدى به او فرمود:
به من خبر داده اند که حرفهاى بى اساس و نادرستى زده اى ! این کجروى ها و گفتار بى پایه چیست ؟!
عبداللّه با قیافه حق به جانب به پیامبر رو کرد و گفت :
سوگند به آن کسى که قرآن را بر تو نازل کرد، من چنین سخنانى نگفتم و زید به دروغ این گزارشها را داده است .
اطرافیان عبداللّه از وى دفاع کردند و به تهمت او سرپوش گذاشته و گفتند: رسول خدا هرگز حرف سرور و بزرگ ما « عبداللّه » را به خاطر گفته یک غلام جوانى رد نمى کند! شاید « زید» این طور خیال کرده ، بلکه سخن او پندارى بیش نیست .
عبداللّه در ظاهر معذور و بى گناه معرفى شد ولى به همین مناسبت « زید» دروغگو و تهمت زننده قلمداد گشت و انصار از هر سوى او را سرزنش مى کردند، هنگامى که زید به مدینه آمد، بسیار دماغ سوخته و گرفته و پژمرده به نظر مى رسید، به طورى که به خانه خود رفت و در را به روى خود بست و در انتظار رفع این تهمت وقیحانه به سر برد.
پیشنهاد فرزند
فرزند عبداللّه که جوانى نیرومند و غیور بود، با شنیدن این سر و صداها و گفتار نفاق آمیز پدر، به حضور پیامبر صلى اللّه علیه و آله وسلم شرفیاب شد و چنین به عرض رساند:
اى رسول خدا: شنیده ام مى خواهى دستور قتل پدرم را صادر کنى اگر ناگزیر از این دستور هستى به خود من اجازه بده تا او را بکشم و سرش را براى تو بیاورم . زیرا خزرجیان مى دانند من نسبت به پدر و مادر خیلى خوش رفتار هستم ، از آن مى ترسم که اگر دیگرى او را بکشد نتوانم قاتل پدرم را بنگرم ، در نتیجه ممکن است مؤ منى را عوض کافرى به قتل رسانده و مستحق دوزخ گردم .
پیامبر در پاسخ فرمود: « نه هرگز چنین نکن ، تا وقتى که پدرت با ما هست با او نیکو رفتار کن .»
با این که رسول خدا این سفارش را به فرزند عبداللّه کرد، او جلو دروازه آمده وقتى که پدرش را دید که به سوى مدینه مى آید، جلو او را گرفت و گفت : تا پیامبر اجازه ندهد، نمى گذارم وارد مدینه شوى ، تا بدانى که ذلیل تو هستى و پیامبر عزیز است .
عبداللّه براى رسول خدا پیام فرستاد و از وضع خود، آن حضرت را باخبر ساخت ، حضرت براى فرزند او پیام داد که از پدرت جلوگیرى نکن ، او هم گفت : اینک که پیامبر صلى اللّه علیه و آله وسلم امر فرموده وارد شو! زید که به خاطر حفظ حوزه اسلام و معرفى دشمنان آشوبگر خائن ، گفتار عبداللّه را به پیامبر صلى اللّه علیه و آله وسلم رسانده بود، اینک خانه نشین گشته و او را به عنوان « دروغگو» لقب داده اند، شرم و خجلت او را افسرده کرده و گاه و بیگاه به خدا عرض مى کند: « من از پیامبرت دفاع کردم تو هم از من دفاع کن !»
خداود به زید لطف فرمود، پس از چند روزى سوره مبارکه « منافقون » در تکذیب عبداللّه و تصدیق زید از طرف خداوند نازل شد و به این ترتیب « زید» راستگو و بى تقصیر معرفى گردید.[11]
پیامبر صلى اللّه علیه و آله وسلم به خانه زید رفت و او را از خانه نشینى بیرون آورد و نزول آیات را خاطرنشان ساخت و فرمود:
اى زید! زبانت راست گفته و گوشت درست شنیده خدا تو را تصدیق کرده است .
نفاق و خیانت و رسوایى عبداللّه ظاهر شد، درست به عکس گفتارش ، وقتى که به مدینه آمد با بیچارگى و ذلت ، چند صباحى زندگى کرد، ولى دیرى نپائید که با کفر و نفاق از این جهان رخت بر بست و مارک ذلت خود را در صفحات تاریخ نصب نمود.[12] و براى همیشه این درس را به جهانیان آموخت : که به هیچ عنوانى گرچه زیر ماسک ظاهرى آراسته و قیافه حق به جانب باشد نمى توان با حق جنگید، این طبیعت و سرنوشت است که مردم تباهکار و کج رو را در همان راه تباهى و کج ، به سرانجامى ذلت بار مى کشاند، و این انتقام را خداى طبیعت در دل طبیعت خود قرار داده است .[13]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - سوره بقره، آیه 8 تا 20.
[2] - سوره نساء، آیه 138-144.
[3] - سوره نساء، آیه 144.
[4]- برائت، آیه 68.
[5] - سوره احزاب، آیه 12.
[6] - سوره توبه، آیات 125-126.
[7] - سوره اسراء، آیه 82.
[8] - سوره منافقون، آیه 1.
1و2و3 – بحار: ج 75، ص 204.
4- کافی: ج 2، ص 343.
[10] - برگرفته از کتاب تکامل در پرتو اخلاق، اثر شهید غلامرضا سلطانی
[11] _ « ... یقولون لئن رجعنا الى المدینة لیخرجن الا عز منها و لله العزّة و لرسوله و للمؤ منین و لکن المنافقین لا یعلمون ؛ مى گویند هنگامى که به مدینه برگشتیم ، البته آنکه عزیزتر است ذلیل را بیرون مى کند، و حال آنکه عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤ منان است ولى منافقان نمى دانند» (منافقون 8)
[12] _ ترجمه و اقتباس از تفسیر مجمع البیان ، ج 10، ص 293 این واقعه در سال ششم هجرت رخ داد.
[13] - برگرفته از کتاب : سرگذشتهاى عبرت انگیز، اثر: محمد محمدى اشتهاردى