عشق
1ـ عشق چیست؟ چه آثاری در زندگی انسان دارد؟ آیا واژه عشق در قرآن به کار رفته است؟ شعرای فارسی زبان، عشق را اکسیر نامیدهاند. کیمیاگران معتقد بودند که در عالم، مادهای وجود دارد به نام اکسیر یا کیمیا که میتواند مادهای را به ماده دیگر تبدیل کند. عشق مطلقاً اکسیر است و خاصیت کیمیا دارد.
عشق است که دل را دل میکند. اگر عشق نباشد، دل نیست، آب و گل است. از جمله آثار عشق، نیرو و قدرت است. محبت، نیرو آفرین است. ترسو را شجاع میکند. عشق و محبت، سنگین و تنبل را چالاک و زرنگ میکند و حتی از کودکان، تیزهوش میسازد. عشق است که از بخیل، بخشنده و از کم طاقت و ناشکیبا، شکیبا میسازد. عشق، نفس را تکمیل [میکند] و استعدادهای حیرتانگیز باطنی را ظاهر میسازد.
اثر عشق از لحاظ روحی، در جهت عمران و آبادی روحی است و از لحاظ بدن، در جهت گداختن و خرابی اثر عشق در بدن، درست عکس روح است؛ عشق در بدن، باعث ویرانی و موجب زردی چهره، لاغری اندام و اختلال هاضمه و اعصاب است. شاید تمام آثاری که در بدن وجود دارد، آثار تخریبی باشد، ولی نسبت به روح چنین نیست؛ تا موضوع عشق چه موضوعی و تا نحوه استفاده شخصی چگونه باشد؟
علاقه به شخص یا شیء، وقتی که به اوج شدت برسد، به طوری که وجود انسان را مسخر کند و حاکم مطلق وجود او گردد، عشق نامیده میشود. عشق، اوج علاقه و احساسات است. احساسات انسان، انواع و مراتب دارد. برخی از آنها از مقوله شهوت و مخصوصاً شهوت جنسی است و از وجوه مشترک انسان و دیگر حیوانات است.[1]
در زبان شعر و ادب، در باب اثر عشق بیشتر به یک اثر بر میخوریم و آن الهامبخش و فیاضیت عشق است.
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
فیض گل گرچه بر حسب ظاهر لفظ، یک امر خارج از وجود بلبل است، ولی در حقیقت چیزی جز نیروی خود عشق نیست.
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون شد
از سمک تا به سماکش کشش لیلی بود
عشق، قوای خفته را بیدار و نیروهای بسته و مهار شده را آزاد میکند نظیر شکافتن اتمها و آزاد شدن نیروهای اتمی، [عشق،] الهام بخش است و قهرمانساز. چه بسیار شاعران و فیلسوفان و هنرمندان که مخلوق یک عشق و محبت نیرومندند. عشق، نفس را تکمیل و استعداد حیرتانگیز باطنی را ظاهر میسازد. از نظر قوای ادراکی، الهام بخش [است] و از نظر قوای احساسی، اراده و همت را تقویت میکند و آنگاه که در جهت علوی متصاعد شود، کرامت و خارق عادت به وجود میآورد، عشق و روح را از مذیجها و خلطها پاک میکند و به عبارت دیگر، تصفیهگر است. صفات رذیله ناشی از خودخواهی از قبیل بخل، امساک، جبن، تنبلی، تکبر و عجب را از میان میبرد. حقدها و کینهها را زایل میکند و از بین بر میدارد گو اینکه محرومیت و ناکامی در عشق ممکن است به نوبه خود عقده و کینه تولید کند.
از محبت،تلخها شیرین شود
از محبت، مسها زرین شود
اثر عشق از نظر روحی و فردی غالباً تکمیلی است زیرا قوت و رقت و صفا و توحد و همت تولید میکند. ضعف و زبونی و کدورت و تفرق و کودنی را ازبین میبرد. خلطها که به تعبیر قرآن دسّ نامیده میشود، از بین برده و غشها را زایل و عیار را خالص میکند.[2]
عشق و محبت تنها منحصر به عشق حیوان جنسی و حیوانی نسلی نیست، بلکه نوع دیگری از عشق و جاذبه هست که در جویّ بالاتر قرار دارد. [این نوع عشق] اساساً از محدوده ماده و مادیات بیرون است و از غریزهای ماورای بقای نسل، سرچشمه میگیرد و در حقیقت، فصل ممیز جهان است و جهان حیوان است. آن، عشق معنوی و انسانی است؛ عشق ورزیدن به فضایل و خوبیها و شیفتگی سجایای انسانی و جمال حقیقت. انسان نوع دیگری از احساسات هم دارد که از لحاظ حقیقت و ماهیت، با شهوت مغایر است که بهتر است نام آن را عاطفه یا به تعبیر قرآن، مودت و رحمت بگذاریم.
در قرآن دیگر، رابطه میان زوجین را با کلمه مودت و رحمت تعبیر میکند[3] و این نکته بسیار عالی است. اشاره به این است که عامل شهوت، تنها رابطه طبیعی زندگی زناشویی نیست. رابطه اصلی، صفا و صمیمت و اتحاد دو روح است و به عبارت دیگر، آنچه زوجین را به یکدیگر پیوند میدهد، مهر و مودت و صفا و صمیمیت است، نه شهوت که در حیوانات هم هست.[4]
2ـ درباره ماهیت عشق چه نظریههایی وجود دارد؟
نظریات مختلفی در ا ین باره داده شده است. بعضی خودشان را با این کلمه خلاص کردهاند که این یک گونه بیماری، ناخوشی و مرض است. میتوان گفت این نظریه فعلاً تابع و پیرو ندارد که عشق را صرفاً یک بیماری بدانیم. [نظر دیگر این است که عشق،] نه تنها بیماری نیست، بلکه میگویند یک موهبت است. آنگاه مسأله اساسی در این جا این است که آیا عشق به طور کلی یک نوع بیشتر نیست یا دو نوع است؟ بعضی نظریات این است که عشق یک نوع بیشتر نیست و آن همان عشق جنسی است؟ یعنی ریشه عضوی و فیزیولوژیک دارد و یک نوع هم بیشتر نیست. تمام عشقهایی که در عالم وجود داشته و دارد، با همه آثار و خواصش ـ عشقهای به اصطلاح رمانتیک که ادبیات دنیا را این داستانهای عشقی پر کرده است مثل داستان مجنون عامری و لیلا ـ تمام اینها عشقهای جنسی است و جز این چیز دیگری نیست. گروهی عشق را ـ همین عشق انسان به انسان را که بحث درباره آن است ـ دو نوع میدانند. مثلاً بوعلی سینا، خواجه نصیرالدین طوسی و ملاصدرا، عشق را دو نوع میدانند. برخی عشقها، عشقهای جنسی [است] ـ که اینها را عشق مجازی مینامند، نه عشق حقیقی ـ و بعضی عشقها، عشق روحانی؛ یعنی عشق نفسانی است. به این معنا که در واقع، میان دو روح نوعی کشش وجود دارد. منشأ عشق جسمانی غریزه است که با رسیدن به معشوق و با اطفاء غریزه هم پایان مییابد؛ چون پایانش همین است. البته اینها مدعی هستند که انسان گاهی به مرحلهای از عشق میرسد که مافوق این حرفهاست. خواجه نصیرالدین از آن به مشاکلة بین النفوس تعبیر میکند. که یک نوع هم شکلی میان روحها وجود دارد. در واقع، اینها مدعی هستند که در روح انسان یک بذری برای عشق روحانی و معنوی هست و معشوق حقیقی انسان یک حقیقت ماورای طبیعی است که روح انسان با او متحد میشود و به او میرسد و او را کشف میکند و در واقع، معشوق حقیقی در درون انسان است.
حال این را اجمالاً میگوییم برای این که شما به گوشهای از ادبیات عرفانی و اسلامی توجه کنید که این مسئله از آن مسایلی است که فوق العاده قابل توجه و قابل تحلیل است. ملاصدرا اشعاری نقل میکند که خیال میکنم این اشعار از محی الدین عربی باشد. نمیگوید شاعر این اشعار کیست، ولی من حدس میزنم از محی الدین باشد. او وقتی میخواهد این مطلب را بیان کند که پارهای از عشقها جسمانی نیست و نفسانی است، به این صورت بیان میکند (خیلی شعر عالی هم هست):
اعانقها و النفس بعد معشوقة
الیها و هل بعد العناق تدانی
دارم با او (معشوقه) معانقه میکنم و باز میبینم همین جور نفس به او اشتیاق دارد. مگر از معانقه نزدیکتر هم چیزی وجود دارد؟!
میخواهد بگوید اگر دو جسم یکدیگر را به سوی هم میکشند، دیگر حالا رسیدهاند، وقتی که (این امر) به غایتش رسیده است، دیگر باید پایان بپذیرذ. نتیجه فلسفی که میخواهد بگیرد، این است:
کأنّ فؤادی لیس یشفی غلیله
سوی أن یری الروحان یتحدان
امکان ندارد که این آتش درونی من فرو بخوابد مگر آنگاه که دو روح با یکدیگر متحد گردند.
پس این نظریه، عشق را به عشق جسمانی و عشق نفسانی تقسیم میکند. یعنی به نوعی عشق قایل است که هم از نظر مبدأ با عشق جسمانی متفاوت است ـ یعنی مبدأش جنسی نیست و در روح و فطرت انسان ریشهای دارد ـ و هم از نظر غایت با عشق جنسی متفاوت است؛ چون عشق جنسی با اطفای شهوت خاتمه پیدا میکند، ولی این عشق در این جاها پایان نمیپذیرد. این هم یک نظریه (است).[5]
3ـ عشق سازنده است یا ویرانگر؟
علاقه به شخص یا شیء وقتی که به اوج شدت برسد، به طوری که وجود انسان را مسخر کند و حاکم مطلق وجود او گردد، عشق نامیده میشود. عشق، اوج علاقه و احساسات است، ولی نباید پنداشت که آنچه به این نام خوانده میشود، یک نوع است. دو نوع کاملاً مختلف است. آثار نیک مربوط به یک نوع آن است، ولی نوع دیگر آن کاملاً آثار مخرب و مخالف دارد. احساسات انسان انواع و مراتب دارد. برخی از آنها از مقوله شهوت و مخصوصاً شهوت جنسی است و از وجوه مشترک انسان و دیگر حیوانات است، با این تفاوت که در انسان به علت خاصی که مجال توضیحش نیست، اوج و غلیان زاید الوصفی میگیرد و بدین جهت نام عشق به آن میدهند. در حیوانات هرگز به این صورت در نمیآید، ولی به هر حال، از لحاظ حقیقت و ماهیت، جز طغیان و فوران و توفان شهوت چیزی نیست. از مبادیء جنسی سرچشمه میگیرد و به همانجا خاتمه مییابد ـ افزایش و کاهشش بستگی زیادی دارد به فعالیتهای فیزیولوژیکی دستگاه تناسلی و قهراً با پا گذاشتن به سن از یک طرف و اشباع از طرف دیگر کاهش مییابد و منتفی میگردد.
جوانی که از دیدن رویی زیبا و مویی مجعد به خود میلرزد و از لمس دستی ظریف به خود میپیچد، باید بداند جز جریان مادی حیوانی [چیزی] در کار نیست. اینگونه عشقها به سرعت میآید و به سرعت میرود. قابل اعتماد و توصیه نیست؛ خطرناک است. فضیلتکش است تنها با کمک عفاف و تقوا و تسلیم نشدن در برابر آن است که آدمی سود میبرد؛ یعنی خود این نیرو، انسان را به سوی هیچ فضیلتی سوق نمیدهد، ولی اگر در وجود آدمی رخنه کرد و در برابر نیروی عفاف و تقوا قرار گرفت و روح، فشار آن را تحمل کرد، ولی تسلیم نشد، به روح قوت و کمال میبخشد. انسان نوع دیگری احساسات دارد که از لحاظ حقیقت و ماهیت با شهوت مغایر است. بهتر است نام آن را عاطفه یا به تعبیر قرآن، مودت و رحمت بگذاریم. انسان آنگاه که تحت تأثیر شهوات خویش است از خود بیرون نرفته است، شخص یا شیء مورد علاقه را برای خودش میخواهد و به شدت میخواهد. اگر درباره معشوق و محبوب میاندیشد، بدین صورت است که چگونه از وصال او بهره مند شود و حداکثر تمتع را ببرد. بدیهی است که چنین حالتی نمیتواند مکمل و مربی روح انسان باشد و روح او ار تهذیب نماید. گاهی انسان تحت تأثیر عواطف عالی انسانی خویش قرار میگیرد، محبوب و معشوق در نظرش احترام و عظمت پیدا میکند، سعادت او را میخواهد و آماده است خود را فدای خواستهای او بکند. اینگونه عواطف، صفا و صمیمیت و لطف و رقت و از خود گذشتگی به وجود میآورد، بر خلاف نوع اول که از آن، خشونت و سبعیت و جنایت بر میخیزد. مهر و علاقه مادر به فرزند از این مقوله است. ارادت و محبت به پاکان و مردان خدا و همچنین وطن دوستیها و مسلک دوستیها از این مقوله است.
این نوع احساسات است که اگر به اوج و کمال برسد، همه آثار نیکی بر آن مترتب است و هم این نوع است که به روح شکوه، شخصیت و عظمت میدهد.
برخلاف نوع اول که زبون کننده است. هم این نوع از عشق است که پایدار است و با وصال تیزتر و تندتر میشود، بر خلاف نوع اول که ناپایدار است و وصال مدفن آن به شمار میآید.[6]
4- تفاوت عشق مجازی را با حقیقی بیان کنید؟
به عقیده حکماء، عشق بر دو قسم است: حقیقی و مجازی. عشق حقیقی؛ یعنی عشقی که معشوقش حقیقی است؛ زیرا حقیقت مطلق و جمیل بالذات است و آن همان عشق کملین است به حق. عشق مجازی؛ یعنی عشقی که معشوقش مجازی است؛ یعنی جمال و کمال که در معشوقش هست، از آن خود وی نیست، بلکه عاریت است. باز میگویند عشق مجازی بر دو قسم است: نفسانی و حیوانی. عشق حیوانی همان است که هدف وی اعمال شهوات است، از شهوت سرچشمه میگیرد و به شهوت خاتمه پیدا میکند. عشق نفسانی عبارت است از علاقه به حسن و شمایل معشوق که منشأ آن یک نوع سنخیتی بین نفس عاشق و نفس معشوق است.[7]
در عشق روحانی، معشوق حقیقی، این شخصیت نیست، بلکه این شخص به منزله محرک و مظهری هست که ولو خود عاشق خیال میکند که معشوق حقیقیاش این است، ولی در واقع، معشوق حقیقی او نیست.[8]
عشق نفسانی هم از نظر مبدأ با عشق جسمانی متفاوت است ـ یعنی مبدأش جنسی نیست، ریشهای در روح و فطرت انسان دارد ـ و هم از نظر غایت با عشق جسمی متفاوت است. چون عشق جنسی با اطفای شهوت خاتمه پیدا [مییابد]، ولی این عشق در این جاها پایان نمیپذیرد.[9]
5- آیا عشقهای شهوانی (و به اصطلاح عشق زمینی) همواره محکوم وناپسند است؟ آیا موردی از آن میتوان یافت که سودمند باشد؟
عشقهای شهوانی ممکن است سودمند واقع شود و آن هنگامی است که با تقوا و عفاف توأم گردد؛ یعنی در زمینه فراق و دست نارسی از یک طرف و پاکی و عفاف از طرف دیگر، سوز و گدازها و فشار و سختیهایی که بر روح وارد میشود، آثار نیک و سودمندی به بار میآورد. عرفا در همین زمینه میگویند عشق مجازی به عشق حقیقی؛ یعنی عشق به ذات احدیت تبدیل میگردد و روایت میکنند:من عشق و کتم و عف و مات مات شهیداً.
آن که عاشق گردد و کتمان و عفاف بورزد و در همان حال بمیرد، شهید مرده است.
البته این نکته را نباید فراموش کرد که این نوع عشق، با همه فوایدی که در شرایط خاص احیاناًً به وجود میآورد، قابل توصیه نیست و وادی بس خطرناکی است. از این نظر، مانند مصیبت است که اگر بر کسی وارد شود و او با نیروی صبر و رضا با آن مقابله کند، مکمل و پاککننده نفس است. خام را پخته و مکدر را مصفا مینماید. اما مصیبت قابل توصیه نیست، کسی نمیتواند به خاطر استفاده از این عامل تربیتی، مصیبت برای خود خلق کند یا به این بهانه برای دیگری مصیبت ایجاد نماید.
چنانکه میدانیم در تعلیمات اسلامی، مصایب و بلایا، نشانهای از لطف خدا معرفی شده است، ولی به هیچ وجه به کسی اجازه داده نشده است که به این بهانه، مصیبتی برای خود یا برای دیگران به وجود آورد. به هر حال، احیاناً آثار مفید داشتن، یک مطلب است و قابل تجویز و توصیه بودن، مطلب دیگر است.[10]
6- به چه دلیل، بسیاری از معلمان اخلاق با عشق مخالفت میکنند؟
معمولاً گفته میشود که مذهب، دشمن عشق است. باز طبق معمول، این دشمن این طور تفسیر میشود که چون مذهب، عشق را با شهوت جنسی یکی میداند و شهوت را ذاتاً پلید میشمارد، عشق را نیز خبیث میشمارد.
[این در حالی است که] میدانیم این اتهام درباره اسلام صادق نیست، بلکه درباره مسیحیت صادق است. اسلام، شهوت جنسی را پلید و خبیث نمیشمارد، تا چه رسد به عشق که یگانگی و دوگانگی آن با شهوت جنسی مورد بحث و گفت و گو است. اسلام، محبت عمیق و صمیمی زوجین را به یکدیگر محترم شمرده و به آن توصیه کرده است و تدابیری به کار برده که این یگانگی و وحدت، هر چه بیشتر و محکمتر باشد.
علت این که گروهی از معلمان اخلاق، از نظر اخلاقی با عشق به مخالفت برخاستهاند [دست کم] آن را اخلاقی نشمردهاند، ضدیت عقل و عشق است. عشق آن چنان سرکش و نیرومند است که هرجا راه پیدا میکند، به حکومت و سلطه عقل خاتمه میدهد. عقل نیرویی است که به قانون فرمان میدهد و عشق به اصطلاح تمایل به آنارشی دارد و به هیچ رسم و قانونی پایبند نیست. عشق، نیرویی انقلابی، انضباط ناپذیر و آزادی طلب است.
[بنابراین]، سیستمهایی که اساس خود را بر پایه عقل گذاشتهاند، نمیتوانند عشق را تجویز کنند. عشق از جمله اموری است که قابل توصیه و تجویز نیست. آن چه در مورد عشق قابل توصیه است، این است که اگر بر حسب تصادف، به علل غیر اختیاری پیش آید، شخص باید چگونه عمل کند تا حداکثر استفاده را ببرد و از آثار مخرب آن مصون بماند.[11]
7ـ آیا طرز تلقی دنیای غرب از عشق با تصور مردم مشرق زمین از عشق تفاوت دارد؟
عشق را هم غربی ستایش کرده، هم شرقی، ولی با این تفاوت که ستایش غربی از آن نظر است که وصال شیرین در بردارد و حداکثر از آن نظر است که به از میان رفتن خودی فردی که همواره زندگی را مکدر میکند و به یگانگی در روح منجر میشود و دو شخصیت بسط یافته و یکی شده، توأم با یکدیگر زیست میکنند و از حداکثر لطف زندگی بهره مند میگردند. ستایش شرقی از این نظر است که عشق فی حد ذاته مطلوب و مقدس است؛ به روح، شخصیت و شکوه میدهد، الهام بخش است، کیمیا اثر است، مکمل است و تصفیه کننده است، نه بدان جهت که وصالی شیرین در پی دارد یا مقدمه هم زیستی پر از لطف در روح انسانی است. از نظر شرقی، اگر عشق انسان به انسان، مقدمه است، مقدمه معشوقی، عالیتر از انسان است و اگر مقدمه یگانگی و اتحاد است، مقدمه یگانگی و وصول به حقیقتی عالیتر از افق انسانی است. خلاصه این که در مسئله عشق نیز مانند بسیاری از مسایل دیگر، طرز تفکر شرقی و غربی متفاوت است. غربی در عین این که آخرین مرحله، عشق را از یک شهوت ساده جدا میداند و به آن صفا و رقتی روحانی میدهد، آن را از چهار چوب مسایل زندگی خارج نمیسازد و به چشم یکی از مواهب زندگی اجتماعی به آن مینگرد، ولی شرقی، عشق را در مافوق مسایل عادی زندگی جست و جو میکند.[12]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - جاذبه و دافعه علی (علیهالسلام): صص 43 ـ 44.
[2] - همان: صص 46 ـ 51.
[3] - روم، 21.
[4] - جاذبه و دافعه علی (علیهالسلام)، صص 44 ـ 58.
[5] - فطرت: صص 91 ـ 94.
[6] - جاذبه و دافعه علی (علیهالسلام)، صص 55 57.
[7] - مرتضی مطهری، مجموعه آثار، تهران، صدار ج 7، ص 130.
[8] - مجموعه آثار: ج 3، ص 519.
[9] - همان، ص 506.
[10] - جاذبه و دافعه علی (علیهالسلام)، صص 59 ـ 61.
[11] - اخلاق جنسی، صص 56 ـ 57.
[12] - همان، ص 55.