علم
علم ، عبارت است از درک حقیقت اشیا و شناخت علت وجود آنها ، که همانا از بهترین کمالات و برترین فضایل است ; زیرا علم برگرفته از نام ها و صفات خداوند است و نظام هستى ، به برکت علم ، نظم یافته و هرجا شعاع هستى تابیده به همان اندازه پرتو نور علم هم درخشیده است .
r علم در آیات و روایات
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ[1] ; آیا کسانى که مى دانند با کسانى که نمى دانند یکسانند ؟
امیرمؤمنان(علیه السلام) مى فرمایند :
المُتَعبِّدُ بِغَیْرِ عِلْم کَحِمارِ الطّاحُونَة یَدُورُ وَ لا یَبْرَحُ مِنْ مَکانِهِ[2] ; عابد بى خرد همچون الاغ آسیاب است که همواره در یک جا مى چرخد وگامى پیش نمى رود .
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمودند: «إِنَّما العِلْمُ ثَلاثَةٌ : آیَةٌ مُحْکَمَةٌ ، أو فَریضَةٌ عادِلَةٌ ، أو سُنَّةٌ قائِمَةٌ ، وَمَا خلاهُنَّ فَهُو فَضْلٌ[3] ; علم بر سه گونه است : نشانه اى محکم ( عقاید ) ، فریضه اى استوار ( احکام ) ; و سنّتى پابرجا ( اخلاق ) و آنچه جز اینهاست فضلى است افزون.»
حضرت على(علیه السلام)مى فرمایند :
«العِلْمُ مِصْبَـاحُ العَقْلِ[4] ; علم چراغ عقل است .»
کسى کو زدانش برد توشه اى جهانى است بنشسته در گوشه اى
( فردوسى )
علم را چندان که بیشتر خوانى چون عمل در تو نیست نادانى
نه محقق بود نه دانشمند چارپایى بر او کتابى چند
r حکایت
1- معلّم جبرییل
روزى جبرییل در خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) ، مشغول صحبت بود که حضرت على(علیه السلام)وارد شدند . جبرئیل چون آن حضرت را دید برخاست و تعظیم کرد . پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمودند : « جبرئیل ، چرا به این جوان (علی علیهالسلام) تعظیم مى کنى » ؟
عرض کرد : « چگونه تعظیم نکنم در حالى که به گردن من ، حق معلمى دارد » .
فرموند : « چه تعلیمى » ؟
عرض کرد : وقتى که حق تعالى مرا خلق کرد از من پرسید : « تو کیستى و من کیستم » ؟
من در جواب متحیّر ماندم ، و مدّتى در جواب دادن ساکت بودم که این جوان در عالم نور بر من ظاهر شد ، و این طور به من تعلیم داد : « بگو تو پروردگار جلیل و جمیلى و من بنده ذلیل جبرییلم . بنابراین تا او را دیدم تعظیمش کردم[5].
2- غرور علمى
قاضى « على بن محمّد الماوردى » ، اهل بصره و در فقه شافعى استاد بود ، مى گوید : درباره خرید و فروش ، کتابى نوشتم و براى نگارش آن زحمت زیادى کشیدم و همه جزئیّات و فرع هاى مسایل مربوط به آن را در خاطرم ثبت کردم ، به طورى که بعد از اتمام آن کتاب ، به نظرم آمد که من در این باب فقه ، از همه عالم ترم . بدین ترتیب گرفتار خود پسندى و غرور شدم .
روزى دو نفر عرب روستانشین به مجلس من آمدند و درباره معاملهاى که در روستا انجام گرفته بود ، پرسیدند . از آن مسأله چهار فرع دیگر هم منشعب مى شد که من هیچ کدام را نتوانستم جواب دهم . مدتى به فکر فرو رفتم و به خود گفتم : « تو ادعا مى کردى که در این باب فقه داناتر از دیگران هستى ; حال چه شده است که نمى توانى مسأله دهاتى ها را جواب دهى ؟
به آن ها گفتم : « جواب این مسأله را بلد نیستم » .
آنها تعجب کردند و گفتند : « باید بیشتر زحمت بکشى تا بتوانى جواب مسایل را بدهى » . از پیشم رفتند و پیش کسى که عده اى از شاگردانم از نظر علمى بر او مقدم بودند ، مسأله را سؤال کردند و او همه را جواب داد . آنها از جواب سؤال خوشحال شدند و او را ستودند و به روستای خود رفتند .
ماوردى مى گوید : این جریان سبب شد تا من آگاه شوم و نفسم را از خودپسندى و غرور در علم ذلیل کنم تا پس از این به خودستایى گرفتار نشوم[6].
--------------------------------------------------------------------------------
[1] _ سوره زمر : 9 .
[2]_ عیون الحکم والمواعظ : ص63 .
[3] _ بحار الانوار : ج1 ، ص211 .
[4] _ میزان الحکمه : ج3 ، ص2062 .
[5] _ تحفة المجالس : ص80 .
[6] _ مستدرک سفینة البحار : ج7 ، ص89 .