شفای جوان بیمار
مردی مصری نقل می کرد:روزی در حجره بودم،زنی با وقار و با حجاب و متانت نزد من آمد و متاعی طلب کرد.سؤال کردم:مادر!چرا پریشانی؟
عرض کرد:ای جوانِ مصری!یک فرزند بیشتر ندارم،آن هم به مرض سِل مبتلا شده و تمام پزشکان از درمان او عاجز مانده اند.حالا آمده ام و آذوقه ای مهیّا کنم و به وطن باز گردم.
مرد مصری گفت:می شود امشب را در منزلِ ما مهمان شوی،تا من هم طبیبی سراغ دارم و فرزند تو را نزد او می برم.زن رفت و پسر را آورد و گفت:من هرچه طبیب بوده بردم.مرد مصری رفت در مقام حضرت زینب سلام الله علیها در مصر،و طولی نکشید برگشت و به زن گفت:آماده باش تا برویم.
وقتی که زن با فرزندِ خود به همراهِ مرد مصری واردِ حرم حضرت زینب کبری علیها السلام شدند،زن تعجّب کرد و گفت:این جا که کسی نیست.
چون این زن،مسلمان نبود و به این چیزها عقیده نداشت،ولی مرد مصری گفت:شما برو استراحت کن!
زن در گوشۀ حرم خوابش برد.امّا مردِ مصری وضو گرفت و جوان را به همراهِ یک روسری به حرم بسته و شروع به عبادت و نماز و دعا و التماس کرد.ناگهان دید مادرِ جوان که خوابیده بود،بیدار شد و نزدِ جوان آمد و بی اختیار گریه کنان دنبال در ضریح می گردد و جوانش بلند شد و با مادر مشغولِ زیارت ضریح و حرم مطهّر بی بی شد.مرد مصری مرتّب سؤال می کرد که چه شده؟
زن جواب داد:خواب بودم،دیدم زن جوانی وارد ضریح شد که دستش را به پهلو گرفته بود.وقتی وارد شد،خانم مجلّله ای که در حرم بود،دست و پاهای او را بوسید و به بی بی فرمود:((ای نور چشم من!این جوان مسیحی را در خانه ات آورده اند،دستِ خالی بر مگردان!))
گفت:((مادر!خدا را به جان شما قسم دادم تا حاجتِ این را روا کند.))
یک وقت دیدم که مادر وارد جایی شد که همه در پیش پای او برخاسته و فرمود:((یا جدّا!یا رسول الله!درِ خانۀ زینب آمده))،و رسول الله از خدا خواست تا جوان را شفا عنایت فرماید.[1]
- ۹۵/۰۸/۲۱