رویکرد عقلى بر ضرورت وجود امام
اصل این پیش فرض و این که بعثت و معرفى پیشوا، لطف است، مورد قبول اکثر مذاهب کلامى حتى بزرگان اشاعره است، منتها اشاعره مى گویند، اگر خداوند، این امور را انجام نداد، کار قبیحى انجام نداده است.
نتیجه ى کلام شان، این است که انجام دادن لطف بر خداوند، حتمى و لازم نیست و عقل ناقص انسانى هیچگاه حق ندارد بر خداوند حکم کند و انجام کارى را بر او واجب کند
اشاره:
اصل امامت، باور همگانى مسلمانان بوده و هست، دلایل نقلى، عقلى، جامعه شناختى و…پشتوانه ى این باور مى باشد با ره آورد بیشتر این ادله، اثبات امامى است که:
داراى ملکه ى عصمت و معرفى شده از جانب خدا باشد؛ از آنجا که مشرب عقل مورد تأیید شرع و مقبول همگان است، این نوشتار به طرح و ارزیابى دلایلى عقلى اثبات امامت مى پردازد.
قاعده ى لطف و امامت
از آن جا که خردورزى، در پیدایش و استمرار عقیده، سهم بسزایى دارد و چه بسا ترزیق یک باور از راه تقلید و یا اکراه ممکن نباشد، اهمّیّت کنکاش از ریشه هاى امام باورى، آشکار مى شود.
دانشمندان زیادى، هر کدام، بر پایه ى تخصّصى که دارند، دلایلى آورده اند تا ثابت کنند که انسان و جامعه ى انسانى، همواره، نیازمند پیشواى الهى است.(۱)
این نوشتار در حد توان، به طرح، توضیح و بررسى برخى از آن دلایل مى پردازد.
آن دلایل. این چنین اند:
۱- برهان لطف؛ ۲- برهان عنایت؛ ۳- قاعده ى امکان اشرف، ۴- برهان علم حضورى؛ ۵- قاعده ى حُسن و قبح عقلى؛ ۶- احتیاج درونى؛ ۷- لازمه ى حرکت و کمال؛ ۸- اقتضاى برهان نظم؛ ۹- جداناپذیرى شریعت از رهبرى الهى؛ ۱۰- اهداف عالى حکومت اسلامى؛ ۱۱- قلمرو حکومت اسلامى.
قاعده ى لطف
یکى از اصول و قواعد مهم در کلام عدلیّه »قاعده ى لطف« است که پس از قاعده ى »حُسن و قبح عقلى« از بنیادىترین قواعد کلامى به شمار مى رود؛ زیرا، مسائل اعتقادى زیادى مُستند به این قاعده هستند.
وجوب تکلیف، بعثت، امامت، عصمت رهبران الهى،…از این قبیل است.
کاربرد این قاعده، منحصر در مباحث کلامى نیست، بلکه دامنه ى آن، مباحثى از علم اصول مانند حجیّت اجماع(۲) را در نور دیده و به علم فقه هم مانند مباحث امر به معروف و نهى از منکر(۳) نفوذ کرده است.
نیز قاعده ى لطف، فقط، مورد توّجه دانشمندان، شیعى نیست، بلکه دانشمندان معتزلى، آن را پذیرفته(۴) و بر آن، اقامه ى برهان کرده اند و دانشمندان اشاعره به آن توجّه وافرى مبذول داشته اند.(۵)
این قاعده، صرفاً، در میان اندیشه مندان مسلمان مطرح نبوده، بلکه پیش از آن، در کلام مسیحى، مورد گفت و گو قرار گرفته است، از جمله مفاهیم بسیار مهم و کلیدى در کلام مسیحیّت، مفهوم لطف است که در قرون وسطاى مسیحى، موجب پیدایش نظام کلامى ویژهاى به نام »الهیات لطف« شده است.(۶)
در پایان این نوشتار، به عنوان ضمیمه، مقایسه ى کوتاهى میان لطف در کلام شیعى و لطف در کلام مسیحى انجام خواهد شد.
تعریف لطف
لطف، در لغت، یعنى مجرد ارفاق، احسان، مهربانى، اکرام، و شفقت(۷).
از دانشمندان کلام، کسى به وجوب انجام دادن لطف به این معانى بر خداوند، معتقد نشده است.(۸)
در اصطلاح متکلّمان، نعمتها، خیرات، مصالح – و گاهى – آلامى را که از جانب خداوند به بندگاناش مى رسد و بیشتر مربوط امور دین و براى کمال معنوى و نیل به سعادت اُخروى است، به گونه ى که اگر این مواهب و مصالح نبود، نظام آفرینش لغو، و اصل تکلیف، عبث مى شد، »الطاف« گفته مى شود.
(۹) البته اگر این گونه امور، مربوط به نظام معاش و دنیاى انسانها باشد و بیشترین بهره اش، به جسم و بُعد مادى آنان برسد – که در اصطلاح متکلّمان «الاصلح» نامیده مى شود – (۱۰).
از بحث ما خارج است.
اقسام لطف
براى این که مسئله ى « نیاز همیشگى بشر به پیشواى الهى» در سایه ى قاعده ى لطف، به صورت روشن، مستدل گردد، بیان اقسام لطف و این که مسئله ى مورد بحث، تحت کدام قسم است، ضرورى مى نماید.
پارهاى از شبهات که بر اصل قاعده ى لطف و یا بر استناد مسئله ى امامت به قاعده ى لطف شده است، ناشى از کم توجّهى به اقسام لطف و ارایه نکردن تعریف روشن از آنها است.
کسانى هم که به دفاع برخاسته اند، به این مهم، کمتر توّجه کرده اند، لذا در مقام جواب، دچار مشکل شده اند.
لطف، به لحاظ تأثیر و بهره مند ساختن انسانها، دو قسم مى شود:
لطف محصلّ و لطف مُقرّب.
لزوم وجود پیشواى الهى، از مصادیق هر دو نوع مى تواند باشد.
لطف محصِّل
لطف محصّل، عبارت است از انجام دادن یک سرى زمینه ها و مقدّماتى از سوى خداوند که تحقّق هدف و غرض خلقت و آفرینش، بر آنها متوقّف است، به گونه ى که اگر خداوند، این امور را در حقّ انسانها انجام ندهد، کار آفرینش لغو و بیهوده مى شود.(۱۱)
برخى از مصادیق این نوع لطف، بیان تکالیف شرعى، توانمند ساختن انسانها براى انجام دادن تکلیف، نصب و معرّفى ولىّ و حافظ دین و… (۱۲) است.
لطف به این معنا، مُحقِقّ اصل تکلیف و طاعت است.(۱۳)
ابواسحاق نوبختى، در مقام تعریف لطف محصّل مى فرمایند:کارى که خداوند، در حقّ مکلّف انجام مى دهد که ضررى براى مکلّف ندارد، منتها اگر این کار انجام نمى شد، دیگر طاعتى محقّق نمى شد.(۱۴)
طرح برهان لطف محصّل و امامت
وقتى انسان از مطالعه ى خود و مخلوقات و هستى به این نتیجه رسید که تمام مخلوقات آفریده ى خداوند است و از مشاهده و اندیشه در نظم و نعمتها و اسرار آفرینش، به اوصاف و هدفمندى مبدأ اعلى رسید، مىداند که خداوند نعیم و حکیم، از پیدایش هستى و انسان هدفى دارد )حکمت و هدفمندى در آفرینش( و چون خداى سبحان بى نیاز مطلق است، پس هدف، سعادت و به کمال رساندن انسانها است، و رسیدن به آن هدف والا، براى انسانها که مرکّب از عقل و شهوت اند و در انتخاب راه سعادت و شقاوت مختارند(۱۵)،
بدون فرستادن برنامه و راهنما از جانب خداوند، ممکن نیست، پس خوددارى از تشریع و تکلیف و بعثت پیشواى معصوم، موجب افتادن انسانها در جهالت و شقاوت و نقض غرض مى شود و قباحت و زشتى این امر، بدیهى است و خداى سبحان، منزّه از قبایح و زشتىها است، پس حتماً هم تکالیف را بیان مى کند و هم راهنما راپشتوانه ى اصلى این استدلال، حکمت الهى و لغو و عبث نبودن اصل آفرینش است.(۱۶)
پیش فرضها
مهمترین مطلب قاعده ى لطف، توضیح و اثبات پیش فرضهاى این قاعده است که در سایه ى آن شبهات زیادى رفع مى شود.
۱-اثبات وجود خداوند و وحدانیّت او براى بحث لطف، مفروض و مسلّم است و گرنه نوبت به تکلیف و بعثت نمى رسد. (این موضوع، مورد اتفّاق تمام مذاهب است).
۲-خداوند، در تمام کارهایش، از جمله آفرینش انسانها، هدف و غرض دارد، وگر نه کارهایش لغو و عبث مى شود و همینطور نقض غرض و این، هر دو قبیح است و چون خداوند، بى نیاز مطلق و داراى علم مطلق است، هیچ گاه کار قبیح انجام نمى دهد.(۱۷)
اصل این پیش فرض و این که بعثت و معرّفى پیشوا، لطف است، مورد قبول اکثر مذاهب کلامى حتّى بزرگان اشاعره است(۱۸)، منتها اشاعره مى گویند، اگر خداوند ، این امور را انجام نداد ، کار قبیحى انجام نداده است(۱۹).
نتیجه ى کلام شان، این است که انجام دادن لطف بر خداوند، حتمى و لازم نیست و عقل ناقص انسانى هیچگاه حق ندارد بر خداوند حکم کند و انجام کارى را بر او واجب کند، لکن، با جواب منطقى که از مبانى مورد قبول خود آنها استفاده شده، اشاعره نیز چارهاى جز پذیرش کامل این پیش فرض را ندارند جواب سخن آنان، این است که این جا، وجوب و باید، از نوع واجب فقهى نیست تا براى کسى تکلیف مشخص شود و عقل ما، حاکم، و خداى سبحان، محکوم شود، بلکه از نوع وجوب هستى شناسى و فلسفه و کلام است؛ یعنى، »وجوب عنه« است و نه «علیه».
به عبارت دیگر، مناسبت ذات و صفات خدا با افعالاش، این است که هرگز، کار بیهوده و قبیح انجام نمى دهد(۲۰) و اشاعره.
صفات جمال و جلال خداوند، از جمله غنى و علم و حکمت او را قبول دارند.
۳-هدف و غرض از آفرینش انسان، رسیدن به کمال و سعادت است و این مهم، در گرو تشریع برنامه و معرّفى پیشوا و رهبر معصوم و الهى است بعثت و امامت.
اثبات این پیش فرض نیز راههاى متعدّدى دارد که این جا، از راه جامعه شناختى و انسان شناختى، استفاده مى شود.
بیان یکم – انسان، موجود مدنى و اجتماعى – بالطبع یا بالعرض – است و بدون تشکیل اجتماع، ادامه ى زندگى براى اش مشکل است و چه بسا به نابودىاش بینجامد. سایر پدیده ها، محتاج به علّتهاى چهارگانه است.
علّت مادّى، خود افراد بشر است.
انسان، اجتماع را به خاطر بهره بردارى و استخدام و تداوم حیات خود انتخاب کرده است و همه مى خواهند بهتر و بیشتر از دیگران استفاده کنند.
این، به برخورد منافع و پراکندگى مى انجامد.
به خاطر رهایى ازین مشکل، بشر، محتاج قانونى جامع و کامل است که تأمین کننده ى منافع همه باشد.
علّت صورى وابستگى هاى نژادى طبقاتى، خودخواهى،… به اضافه ى جهالت به هدف و سرانجام زندگى دنیایى انسانها و جهالت به راههاى رسیدن به آن اهداف عالى )علّت غایى( بى کفایتى انسان را در ترسیم یک قانون و برنامه ى جامع آشکار مى کند.
تجربه ى عینى و تاریخى، گواه بر این مطلب است.پس براى حفظ نوع بشر، اجتماع لازم است و براى حفظ اجتماع، برنامه ى کامل نیاز است و از آن جا که خداوند لطیف است، باید این قانون را براى بشر بفرستد که مطابق نیاز معنوى و مادّى و اجتماعىاش در هر دورهاى باشد تا بشر به حدّى از کمال برسد که آخرین برنامه رادریافت کند )علت صورى تمام مى شود).
آیا این سه عنصر کفایت مى کند؟ مسلّماً، این طور نیست هر شریعت و برنامه و آیین اجتماعى و فردى، به ناظم، به عنوان عنصر فاعلى احتیاج دارد؛ زیرا، قانون که وجود لفظى یا کتبى تفکّرى خاص است، توان تأثیر در ایجاد روابط خارجى را ندارد و حتماً یک موجود عینى توانمند لازم است که مسئول تعلیم و حفظ و اِعمال آن باشد.
قهراً، او، باید از سنخ خود آحاد جامعه باشد تا در متن آنان به سر برد و از اوضاع آنان آگاه باشد و در دسترس همگان باشد تا در فهم قانون و رفع مشکلات و رسیدن به رشد و کمال و هدف غایى به او مراجعه کنند.
این ضرورت، ویژه ى یک نسل و یک برهه نیست، بلکه احتیاج مستمر در طول زمان است، پس لطف الهى باید به این نیاز پاسخ گوید.
به همان دلیل که افراد عادى شر. توان تدوین قانون و برنامه ى جامع را ندارند، توان تفسیر کامل و اجرا و ساماندهى و پرورش نفوس انسانها را هم ندارند.
بنابراین، پیشوا و عامل فاعلى باید داراى علم و احاطه ى کامل باشد و از هر گونه خطا بر حذر باشد و اصولاً، کسى، او را معرفى کرده باشد که خودِ برنامه را هم فرستاده است.
مطالعه ى تعالیم و احکام و اهداف یک برنامه، معرّفى کننده ى مجرى آن خواهد بود، یعنى، مناسبت میان علّتِ صورى و غایى با علّت فاعلى، حکم مى کند که علّت فاعلى هم از جانب همان مبدئى باشد که صورت و غایت را فرستاده است.(۲۲)
بیان دوم – در این بیان، با سه مقدّمه، به ضرورت پیشوا و امام مى رسیم.
آفرینش – که کار خداى حکیم است – هدفمند است.
پیدایش انسان، با هدف است و هدف آن، رسیدن به کمال است. رسیدن به کمال، در گرو شناخت راه و راهنما و هدف است.
عقل، توان شناخت کامل را ندارد؛ چون، احاطه بر تمام جوانب مادّى و معنوى و اجتماعى انسانها، ممکن نیست.
روند تغییرات حقوقى و قانونى در طول تاریخ بشر و نارسایى قوانین فعلى، بهترین گواه بر این ادّعا است.
پس نتیجه مى شود که حکمت خدا، اقتضا دارد که پیشواى همراه با قانون جامع، براى انسانها فرستاده شود و گرنه نقض غرض مى شود و انسانها به کمال مطلوب نمى رسند.(۲۳)
لطف مقرّب
لطف مقرّب، عبارت است از امورى که خداوند براى بندگان انجام مى دهد و در سایه ى آن، هدف و غرض از تکلیف بر آورده مى شود، به گونهاى که اگر این امور انجام نمىشد، امتثال و اطاعت براى عدّه ى زیادى مسیور نبود.(۲۴)
برخى از نمونه ها و مصادیق این نوع لطف، وعده ىبهشت به نیکوکاران و عذاب جهنم براى بدکاران و نعمتها و سختى ها به عنوان ابتلا و امر به معروف و نهى از منکر و… است.
این نوع لطف، مکلّف را به سوى انجام دادن دستور الهى نزدیکتر و از سرکشى به دور مى دارد.
این لطف، مرتبهاش، بعد از اثبات تکلیف است، امّا لطف محصّل، خود، محقّق و مثبت تکلیف شرعى بود.
علّامه ى حلّى، لطف مقرّب را این گونه تعریف مى کنند:
لطف مقرّب، عبارت است از: هر آن چه در دور ساختن بندگان از معصیّت و نزدیک ساختن ایشان به طاعت، مؤثر است، ولى در قدرت دهى آنان بر انجام دادن تکالیف، مدخلیّتى ندارد و اختیار را نیز از آنان سلب نمى کند.(۲۵)
با قید نخست، یعنى مدخلیت نداشتن در قدرت دهى بر اصل طاعت و انجام دادن تکلیف، لطف محصلّ از تعریف خارج شد و با قید دوم، یعنى، مکلّف را تا سر حد اجبار و سلب اختیار وادار نکند، این نکته را بیان مى کند که انجام دادن لطف، منافى اختیار انسان که ملاک صحّت تکلیف است، نیست.(۲۶)
این نوع لطف، مورد بحث و مناقشه ى علماى کلام است.(۲۷)
گروهى معتقدند که انجام دادن این امور بر خداوند سبحان واجب است تا موجب عبث و بیهودگى در تشریع تکلیف نشود.آنان، شرایط و مرزهایى براى این لطف بیان کرده اند.
گروهى دیگر، به خاطر انکار اصل هدفدار بودن افعال خدا و یا به خاطر پاسخ نیافتن بعضى از اشکالاتى که بر مصادیق این لطف وارد است، اقدام به انکار و نفى وجوب آن کرده اند.
تفاوت لطف مقرّب و محصّل
لطف محصّل، اگر نباشد، اصلاً، تکلیف شرعى و بعثت و پیشوا و راهنما نخواهد بود، یعنى، اصل وجود تکلیف شرعى محقّق نمىشود، امّا اگر لطف مقرّب نباشد، تکلیف و بعثت و نصب پیشوا و راهنما هست و چه بسا در مورد بعضى اشخاص، تکلیف هم امتثال شود، امّا نوع مردم، امتثال تکلیف نخواهند کرد.
مثلاً اگر وعد و وعید نباشد، بندگان، توانایى بر انجام دادن دستورهاى الهى را دارند؛ چون، در سایه ى لطف محصّل، شریعت و راهنما معرفى شده است، لکن اکثر مردمان تا تشویق و تنبیهى نباشد، کمتر سراغ اطاعت و فرمانبردارى مى روند.
مقبولیّت لطف محصلّ، همگانى تر از لطف مقرّب است؛ زیرا، تمام کسانى که به هدفمندى افعال خداوند معتقد هستند، وجوب لطف به معناى بیان تکلیف و بعثت )پیشواى الهى( را قبول دارند.
طرح برهان لطف مقرّب و امامت
لطف مقرّب که جایگاه و مرتبه اش بعد از تحقّق و اثبات اصل تکلیف است، براى اثبات ضرورت پیشوا و رهبر الهى نیز کارآیى دارد.
اکثر دانشمندان کلام، مسئله ى امامت را در زمره ى مصادیق لطف مقرّب بحث کرده اند.
اگر دایره ى مفهوم تکلیف، اعم از تکالیف عقلى و شرعى معرّفى شود، بیان اصل تکالیف شرعى هم از مصادیق لطف مقرّب به شمار مى آید؛
زیرا، وقتى عقل، آفرینش را به مبدأ واحد و علیم و حکیم و…
مستند کرد، به این نتیجه مى رسد که انسان در برابر خداوند و مخلوقاتاش وظایف و تکالیفى دارد، مانند شکر منعم، پاسخ نیکى را نیکى دادن، زشتى ظلم و خوبى عدل، و این جا، اگر خداوند تکالیف و احکامى را تشریع و بر بندگان واجب گرداند، قسمتى از این تکالیف مؤیّد و مؤکّد تکالیف عقلى اند و موجب مى شود، بندگان به انجام دادن تکالیف عقلى، نزدیکتر و از ترک و اهمال در آنها دورتر گردند، و این، همان حقیقت لطف و معناى سخن دانشمندان است که: »التکالیف السمعیّه الطاف فی التکالیف العقلیه.(۲۸)
به هر حال، اثبات ضرورت امامت، این گونه مى شود که حالا که خداوند، تکالیفى را بر بندگان واجب کرده است، هدف و غرض امتثال، اطاعت و پیروى است تا انسانها در سایه ى آن، به کمال و سعادت مطلوب برسند.
حالا اگر این مهم(امتثال) بدون انجام دادن امورى از جانب خداوند )مثل نصب امام معصوم، وعد و وعید و…) محقّق نمى شود، خداى حکیم، حتماً، این امور را انجام مى دهد تا نقض غرض در تکلیف لازم نیاید.(۲۹)
اکثر دانشمندان بزرگ کلامى، مثال جالبى مى آورند.
آنان مى گویند، هر گاه، کسى، غذایى آماده کند و هدف و غرض اش دعوت افرادى باشد، به آنان پیغام بدهد و با این که مى داند آنان آدرس ندارند، براى شان راهنما و یا آدرس نفرستد، مسلماً، او را محکوم به کار عبث و بیهوده مى کنند.(۳۰)
چند پیش فرض مهم این برهان
۱- هدف و غرض اصلى خداوند از تشریع تکالیف، اطاعت و پیروى و امتثال بندگان است، نه این که هدف، صرفاً، بیان تکالیف باشد، و لو عدّه ى اندکى، مثل اولیا که بدون وعد، وعید و یا نصب امام امتثال مى کنند، عمل کنند و یا اصلاً، هدف، امتحان باشد که در این صورت.
اگر خداوند از لطف دریغ کند، هیچ نقض غرضى لازم نمى آید.
عقل سلیم حکم مى کند که پیمودن راه کمال و رسیدن به سعادتِ مقصود، با عمل و پیروى از برنامه هایى است که عقل و شرع آنها را بیان کرده اند و چون این هدف، مربوط به نوع انسان است، پس حالا که نوع انسان، بدون لطف الهى به آن نمى رسد، انجام دادن این لطف واجب است.
علاوه بر این، چون مرتبه ى لطف مقرّب.
بعد از اثبات اصل شریعت و وحى است، مراد و مقصود شارع از تشریع احکاماش را از مطالعه ى قرآن کریم هم مى شود به دست آورد.
قرآن، در موارد متعدّد. این مضمون را بیان مى کند که اگر خداوند، دستورى داده و یا لطفى کرده و یا ضررى را متوجه انسانها کرده، هدف، انجام دادن دستورها بوده است تا در سایه ى آن، به کمال مطلوب برسند. در این جا، به ذکر چند نمونه از آیات بسنده مى شود:« وبلوناهم بالحسنات والسیئات لعلّهم یرجعون«(۳۱)
آیت الله سبحانى مى فرمایند، مراد از حسنات و سیئات، نعمتها و ضررهاى دنیایى بوده و هدف از این ابتلا، وادار کردن آنان به حق مدارى و اطاعت است.(۳۲)
»وما أرسلنا فى قریه من نبىّ إلّا أخذنا أهلها بالبأساء والضرّاء لعلهم یضرّعون«(۳۳)
در این آیه، به هر دو قسم از لطف اشاره شده است.
مفاد آیه ى کریمه این مى شود که خداوند، پیامبران را براى ابلاغ تکالیف و ارشاد بندگان، به سوى کمال فرستاده )لطف محصّل( منتها چون رفاه طلبى و سستى و فرو رفتن به نعمتهاى دنیایى، مى تواند سبب سرکشى و بىخبرى انسان از هدف خلقت و اجابت درخواست انبیا شود، حکمت الهى اقتضا مى کند تا آنان را گرفتار سختى ها کند تا به سوى اوامر الهى برگردند.(۳۴)
چون هدف اصلى، انجام دادن دستورهاى الهى بوده، انبیا، صرفاً، به اقامه ى حجّت و برهان اکتفا نکرده اند، بلکه اقدام به نمایش معجزات و بشارت نیکوکاران و ترسانیدن بدکاران مى کردند – »رسلاً مبشرین ومنذرین«(۳۵) – و این امور، در گرایش مردم به اطاعت و دورى گزیدن از معصیّت، دخالت دارد.(۳۶)
۲- نصب امام از مصادیق لطف مقرّب نیز هست، این پیش فرض، با توجّه به تعریف مقام امامت و وظایف و اوصاف، آن کاملاً روشن و قابل قبول است.
مرتبه ى امامت، نزدیک به مرتبه ى نبوّت است، با این فرق که پیامبر، مؤسّس تکالیف شرعى است و امام، حافظ و پاسدار آن به نیابت از پیامبر(۳۷).
شکى نیست که حفاظت از قوانین و سایر وظایف امام که قبلاً یادآورى شد، انسانها را به سوى پیروى از دستور نزدیک مى کند و از سرکشى بر کنار مى دارد.
این مسئله، نزد عقلا، معلوم است که هر گاه جامعه، رییسى داشته باشد که آنان را از تجاوز و نزاع باز دارد و به صلاح و عدل و انصاف وادارد، چنین جامعه اى، به صلاح نزدیک و از فساد تباهى به دور است.
(۳۸) حالا اگر چنین رییسى، از جانب خدا و معصوم هم باشد، دیگر جاى تردید در لطف بودن آن نمىماند.
۳- تا این جا، پذیرفته شد که خداوند، در کارهایش هدف دارد و غرض از تکلیف، عمل به دستور و رسیدن به سعادت است و لطف به معناى هر کارى که مقرّب بندگان به طاعت است، در حوزه ى اختیار او است، لکن این مقدار کفایت نمى کند مگر حکم کنیم، فلان کار )مثلاً امامت( حتماً مقرّب است و هیچگونه صارف و مانع و مزاحم و مفسده ى جانبى ندارد؛ زیرا، اندیشه و عقل بشرى، ناتوان از آن است که در گستره ى هستى، چنین حکمى براند.
این جا است که به بیان پیش فرض سوم مى رسیم؛ یعنى، نصب پیشوا و امام معصوم الهى، هیچگونه مفسده و مزاحمى ندارد.
در مقام تحلیل باید گفت، منکر این پیش فرض، در حقیقت، اصل وجوب لطف را قبول دارد، منتها مى گوید، احراز مصادیق بدون مزاحم و مفسده، باید آشکار شود.
حل این مشکل نیز با توجّه به حد و مرز لطف محصّل و مقرّب، ساده است.
اگر مورد، داخل در مصادیق لطف محصّل باشد، برهان مفاد لطف محصّل بر گرفته از دلایل حکما، متکّلمان، جامعه شناسان بود.
مطالعه ى ساختمان انسان، دلالت بر ضرورت لطف محصّل داشت که با بیانات قبل، جایى براى این تردید که مثلاً تشریع یا معرّفى پیشواى الهى، مبتلا به معارض باشد.
اگر مورد، داخل در مصادیق لطف مقرّب باشد، چون مرتبه ى برهان لطف مقرّب، بعد از اثبات اصل تشریع و بعثت و وحى است، از طریق برهان انّى، حکم مى شود که چون شارع مقدّس، این لطف را انجام داده، پس حتماً خالى از جهات مفسده بوده است.
در سایه ى بحث و بررسى مبادى و پیش فرضهاى مهم قاعده ى لطف، اشکالات عمده ى دفع شدند و یا اصلاً زمینه ى طرح ندارند، لذا نیازى به طرح و ارزیابى آنها نیست و نتیجه ى نهایى این مى شود که برهان لطف همچنان یکى از براهین مورد پذیرش، پویا و با پشتوانه ى عقلى و نقلى مى باشد.
لطف و غیبت حجت (عجل الله تعالی فرجه)
مهمترین پرسشى که بعد از پذیرش مفاد قاعده ى لطف مطرح مى شود، این است که »اگر امامت، لطف است تا در امور معاش و معاد مردم تصرّف کند و زمینه را براى امتثال احکام الهى فراهم سازد، پس چرا دوازدهمین پیشواى الهى غایب است؟».
این پرسش، سرگذشتى دیرنه دارد و در کتابهاى مهمّ کلامى به آن، پاسخهاى روش و قابل قبولى داده شده است.(۳۹) این جا، به قسمتى از آن پاسخها اشاره مى شود:
همان طورى که در بیانهاى مختلف برهان لطف اشاره شده، لطف بودن امام، منحصر در تصرّف و ظهورش در متن زندگى مادّى و محسوس انسانها نیست، بلکه وجود امام، از جهات مختلف، لطف است.
امام و پیشواى الهى، داراى مناصب و وظایف متعددّى است.
برخى از آنها، چنین است:
– پیشوا و مقتداى امّت (ارشاد حیات معنوى انسان)؛
– ولایت الهى، حجّت زمان، انسان کامل و واسطه ى فیض الهى؛
– مرجعیّت دینى (بیان احکام و معارف دین)؛
– رهبرى جامعه (زعامت و حکومت)؛(۴۰)
اصولاً، پیشوایى که از رهگذر برهان لطف و سایر براهین اثبات امامت استفاده مى شود، داراى تمام اوصاف و وظایف نبوّت است، مگر دریافت وحى به عنوان نبىّ.
بنابراین، رهبرى ظاهرى جامعه و تشکیل حکومت و اجراى حدود الهى، گوشهاى از وظایف رهبر الهى است(۴۱) که اگر این بخش از وظایف.
زمینه ى اجرا پیدا نکرد، لطف بودن چنین رهبرى منتفى نمىشود، نظیر همین وظایف، در سالهاى اوّل بعثت رسول اکرم (صلّى اللّهُ علیه وآله وسلّم) تعطیل بود، امّا لطف بودن حضرت نسبت به دیگر وظایف، محرز بود.
۲- محرومیّت از فیض ظهور پیشواى الهى، به خاطر موانعى است که خود انسانها ایجاد کرده اند و از آن جا که فراهم ساختن زمینه براى انجام دادن طاعت و اجراى احکام الهى از سوى امام، از مصادیق لطف مقرّب است و لطف مقرّب هم اختیار را از مکلّفان سلب نمى کند، پس استفاده از این لطف، به اختیار خود مکلّفان است.
اگر آنان، لیاقت و استعداد حفظ و استفاده ى از این موهبت را نداشتند، اصل لطف بودن آن زیر سؤال نمى رود.
مرحوم محقق طوسى مى گوید، اصل وجود امام، لطف است و تصرّف آن حضرت، لطفِ دیگر، و این ما هستیم که موجب غیبت آن حضرت شده ایم.(۴۲)
ضمیمه
مقایسه ى لطف در کلام مسیحى با شیعى(۴۳)
با توجّه به گسترگى حوزه ى بحث در کلام مسیحیت، در این جا، به بررسى نظر متکلّم نامدار مسیحى، توماس اکویناس بسنده شده است.
مسائلى که در دو جانب بحث، چندان از هم بیگانه بودهاند که امکان مقایسه شان نبود، حذف شده است.
سیر تطوّر لطف در کلام مسیحى
اصطلاح لطف، معادل واژه ى انگلیسى و فرانسوى، Grace است که از دو کلمه ى لاتین “gratia” و یونانى “charis” ریشه گرفته و در فارسى، احیاناً.
به فیض هم ترجمه شده است(۴۴).
معناى لغوى این واژه، عنایت خداوند به انسان و نتیجه ى آن است و نیز نیرویى است که از خداوند نشئت گرفته و موجب بخشش گناهان و رستگارى انسان مى شود.
(۴۵) تفسیرهاى گوناگون از ماهیّت لطف با همین معنا هم خانواده است.
متکلّم نامدار صدر مسیحیت، یعنى پولس قدیس، شرحى از مضمون لطف به دست داده است.
او، تجلّى خداوند در عیسى علیهالسّلام، تحمّل رنج انسان و تصلیب وى را «فیض» خداوند به انسان تلقى کرده که بخشش گناهان و حیات جاوید در مسیح را براى انسان تضمین مى کند، به شرط پیوستن به کلیسا و ایمان آوردن به مسیحیّت.
لطف خداوند، به منزله ى مداخله ى مهرورزانه و بى دریغ براى رستگار ساختن و نجات آدمى از گناه است.
پولس، در واکنش به ظاهرگرایى مقدّس مابانه و عموماً ریاکارانه ى فرقه هاى یهودى معاصرش، بویژه فریسیان بر عامل ایمان و باطنى گرایى تأکید کرد و لطف را بسیار فراتر از مقرّر داشتن شرع در استکمال انسان معرفى کرد.(۴۶)
در قرن دوم که جدایى دو جریان دینى )کلیساى شرق و غرب( اتفّاق افتاد، اگوستین قدیس با تأثیرگذارى روى کلیساى غرب، انسان را موجود مختار مى دانست که آثار گناه نخستین، زنجیرى برگردن اراده ى آزاد او افکنده و نجات، فقط، به یُمّن لطف خداوند است.
به نظر او، لطف خداوند، یک ضلع از مثلث اراده و شر است.
لطف، نیروى است که به کمک آدمى مى آید چشم او را بر حقیقت مى گشاید و اراده ى او را بر ضد تمایل او به شر غالب مى سازد.
تفسیر سوم، از سوى حکیم قرون وسطاى مسیحى، اکویناس قدیس پرداخته شده است.
او که درصدد آشتى دادن کتاب مقدّس با حکمت ارسطویى و مبرهن ساختن ایمان مسیحى بود، سعى در عقلى کردن برداشت دینى از لطف داشت.
آکویناس، شاگرد مکتب ارسطو و متأثّر از حکمت مشایى بوعلى، رساله ى به نام مقاله اى در باب لطف نوشت.
بخشهاى از این رساله را در این جا ذکر مى کنیم.
آیا لطف، در شناخت حقیقت از سوى انسان مدخلیّت دارد؟ نصوص کتاب مقدّس و تصریحات آباى کلیسا، این بود که هیچ معرفتى بدون مدد لطف خداوند، حاصل نمى شود، حال آن که نفس آدمى به موجب خلقت، قادر به شناخت امورى است، وى، در مقام جمع میان متون دین و حکمت عقلى گفت: »
نفس، در شناخت، محدودى از امور طبیعى مستقل است، امّا شناخت امور خارج از طبیعت، بدون لطف ممکن نیست.»
آیا انسان، بدون لطف خداوند، مى تواند کار خیر انجام دهد، از نظر اگوستین، گناه نخستین، آدمى را اسیر کرده و قدرت او را بدون لطف خداوند بر انجام دادن کار خیر سلب کرده است. آکویناس مى گوید، نه آدم نخستین (قبل از گناه جبلى)، به طور کامل، بىنیاز از مداخله ى خداوند بود و نه انسان امروز، به طور مطلق و کامل، محتاج به دخالت خداوند در اراده و فعل خیر است.
آیا انسان، بدون لطف خداوند، قدرت بر امتثال شریعت را دارد، او مى گوید، آدم، قبل از گناه جبلى، مى توانست امتثال بشریعت به معناى مطلق انجام دادن مأموّربه کند، امّا امتثال شریعت به معناى انجام دادن مأموّربه با نیّت قربت را بدون لطف خداوندى، در هیچ حالتى قادر نیست، چه قبل از گناه جبلى یا بعد از آن.
آیا دستیابى به سعادت، بدون لطف ممکن است، وى مى گوید، چون هیچ علّتى نمى تواند معلولى اشرف و بزرگتر از خود بیآفرند و سعادت جاویدان، بسى شریفتر از تمام اعمال خیر انسانى است، پس بدون لطف خداوندى، رسیدن به سعادت جاویدان ممکن نیست.
رهایى انسان از گناه اوّل، فقط به مدد لطف میسر است.
بخشودگى مجازات اخروى نیز فقط از جانب خداوند ممکن است.
تقوا و خوددارى از معصیّت، بدون لطف و فقط با بهره گیره از شرع، خطا است، هر چند ممکن است.
ماهیّت لطف چیست؟
از دورهاى اگوستین تا عهد روشنگرى، تصوّر عمومى مسیحیان مؤمن از لطف خداوند، نیروى الهى و مستقل از آدمى است که بر او اثر مى کند.
اکویناس، در مقام تبینى عقلانى از این تصور است.
آیا لطف در فردى که مشمول آن است، چیزى مى افزاید و آیا این امر افزوده از مقوله ى کیف است؟ در لطف مخلوق، به مخلوق، چون خیرى در شخص لطف شونده سراغ دارد، لذا بر او لطف مى کند، امّا در مورد لطف خدا به مخلوقات، خود لطف، علامت ظهور خیر در شخص لطف شونده است.
لطف خالق به مخلوق، یکبار، عام و شامل تمام موجودات است )همان مهرورزى خداوند که به سبب آن، اشیا، موجود شده اند( که از بحث خارج است، و یکبار، خاص است )عنایتى که بر انسان دارد و او را از مرز طبیعت ترقّى داده است.
( به این معنا، لطف، حتّى به معناى نخست، چیزى به انسان مى افزاید و این چیز )خیر( حقیقى است که یک سر، در ذات حق، و یک سر، در روح خلق دارد.
در ذات حق، صورتى جوهرى است و در خلق عرضى.(۴۷)
در ادامه ى این رساله، مطالبى از قبیل »آیا لطف همان فضیلت است؟«،»آیا موضوع لطف، خود نفس است یا یکى از قواى آن؟«،»آیا علّت فاعلى لطف، منحصراً خداوند است یا این که مخلوقات نیز مى توانند لطف کنند؟«،»آیا شمول لطف خداوند، مشروط به آمادگى فرد از طریق اعمال ارادى هست یا خیر؟«،»آیا مى شود لطف، در یک فرد بیشتر از دیگرى باشد؟«، بحث شده است.
در آخرین فصل این رساله، مسئله ى لطف و استحقاق است.
آیا اساساً، مى توان گفت، انسان، مستحق چیزى از خداوند است، آکویناس توضیح مى دهد که اندیشه ى استحقاق به معناى واقعى، در مورد دو موجود همطراز و مساوى هم قابل تصور است، لذا میان خداوند و انسان، تصوّر چنین استحقاقى نمى رود، امّا گونه ى دیگر از استحاقق که در روابط مولا و عبد یا پدر و فرزند وجود دارد، در مورد خدا و انسان قابل تصوّر است.
بدین صورت که مولا، خودش، استحقاقى براى عبد در ازاى انجام دادن وظایفى که خود مقرّر کرده، وضع کند.
در این صورت، با این که هر چیزى که از عبد نشئت مى گیرد، در واقع، از مولا است، در عین حال، شرط لازم براى استحقاق قراردادى را مى تواند احراز کند.
آکویناس مى گوید، بدون لطف الهى، نمى توان کسى، مستحق رستگارى ابدى و حیات جاویدان شود.
اگر کسى مشمول لطف خداوند شد، نه از جهت ذات اعمالى است که انجام مى دهد، بلکه از جهت صرف همت خود در طاعت است و به موجب قراردادى که ذکر شد، نوعى استحقاق پیدا مى کند.
تا این جا فقط به گوشه هاى از سخنان برخى متکلّمان مسیحى درباره ى لطف خداوندى اشاره کردیم.
جهت تکمیل بحث، باید گفت، متکلّمان مسیحى قرون میانه، مباحث مربوط به لطف را با شور و حماس پى مى گرفتند.
تا قرن هجدهم، مجموع کلام مسیحى، تصوّر »نیروى الهى و فوق طبیعى« از لطف را حفظ کرده بودند.
با طلوع عصر روشنگرى و ظهور عقلگرایى و ایمان به توانایى هاى انسان، تصوّر »نیروى الهى« به حاشیه رانده شد و انسان، فطرتاً، خیرخواه معرفى شده و گفته شده، شرور و بدها که از او سر مى زند، محصول تربیت فاسد اجتماعى تلقى مى شود.
لطف خداوند، به معناى همین عقل و اراده ى انسانى گرفته شد.
نظر متأخرتر معاصر که آمیختهاى از انسان شناختى اگز یستانسیالیستى وتاریخى گرى است، متکلّمان معاصر، مانند تیلیخ، راهنر، تیل هارد نسبت به لطف، تحت تأثیر فضاى فکرى غلیظ شکل گرفته است.
تصویرى که این متکلّمان نامور از لطف ارایه داده اند، »افق آگاهى« انسان را به جاى فعل و قوه و مداخله ى خداوند نشانده اند؛ چنان که گویى این مداخله، از طریق سوق دادن هستى به سمت و سوى است که هم طرح پیشین و هم سرنوشت آینده خود ذات بارى است.
بدین سان، لطف، هویّتى جارى در متن عالم پیدا مى کند.
تیلیخ، بدین باور رسیده بود که سر رشته ى تحوّل، در زیست شناختى و اخلاق، نه به دست ژنها، بلکه به دست لطف خداوندى است، یعنى، لطف، هویتى ماورایى و بیرون از زندگى ملموس و حقیقى انسان ندارد، بلکه لطف، هم حضور خداوند است در په نه ى آگاهى بشر و هم افق گسترش تاریخ(۴۸).
در این مرحله و تفسیر، لطف خداوندى، مجدداً.
احیا شده و محدودیّت آن در خلق اراده و عقل، زایل مى شود، ولى رنگ و بوى فوق طبیعى خود را کاملاً بافته و به عنصرى معنایى و نظامى تفسیرى از جهان مادّى حقیقى مبدل مى گردد.
مقایسه
نقاط اشتراک
۱-در هر دو نظر، لطف، نوعى مداخله ى خداوند در زندگى انسان است که در جهت رستگارى او صورت مى گیرد.
این مداخله، هیچ گاه، با اختیار بندگان منافات ندارد.
تصور نیرویى که محرکده روح انسان به خیر است، بسیار نزدیک به تصوّر شیعى از توفیق.
امداد، تقرب عبد به طاعت، دور کردن او از معصیت است.
این دو برداشت، در غایت، با هم وحدت دارند، هر چند در جزئیات متفاوت اند.
نیز برداشت مسیحى از ماجراى خلقت، حیات، تصلیب، رستاخیز، و عروج مسیح، تحت عنوان وحى الهى و لطف و عطوفت خداوندى براى رستگار ساختن انسان در حیات جاوید و رها سازى او از چنگال گناه نخستین، در جهت گیرى عمومى خود، با چشم پوشى از ویژگى هاى که در کلام مسیحى مراد است – از قبیل تجسسید، تثلیث، تصلیب و…
– روایت متفاوتى از مصداق اهم لطف الهى است که عبارت است از بعثت، تکلیف، تشریع، )لطف محصّل( و فعل تشریعى خداوند براى تضمین رستگارى اخروى انسان )لطف مقرّب( که بدون آن، بنا به باور متکلمان شیعى، مصالح عظیمى از انسان فوت مى شد )هدف خلقت و هدف تکلیف).
۲- در کلام آکویناس، انسان، بدون لطف خداوند، قادر به کسب خیر بهتر از مقتضاى طبع خود نیست.
در کلام شیعى نیز لطف به معناى ارسال رسل و تشریع )لطف محصلّ( یگانه راه دستیابى انسان به کمال برتر است که غایت اصلى از خلقت آدمى معرفى شده است.
با اندکى توسعه، مى توان گفت، هر دو دستگاه، به انسان اجازه مى دهند با کمک عقل خود، حاجات عادى و طبیعى خود را برآورند. ولى او را از شناخت خیر و صلاح اعلاى خود، بدون کمک لطف خداوندى عاجز مى دانند.
۳- سعادت اخروى از نظر هر دو دستگاه، فقط و فقط، از طریق لطف الهى میّسر مى گردد.
۴- آخرین وجه اشتراک که مربوط به بحث، یعنى ضرورت و نیاز انسانها به امامت، مى شود، این نکته است که لطف تفضّلى، اندیشه ى آکویناس که به معناى لطفى است که مستقیماً به رستگارى فرد مربوط نیست، بلکه در جهت وسیله قرار دادن او براى رستگارى دیگران است و آثار گوناگونى از جمله اعجاز و اخبار از غیب و تکلّم به زبانهاى گوناگون و…
از خود نشان مى دهد، با اندکى مسامحه، قابل انطباق با لطف تشریعى به معناى انزال کتب و بعثت انبیا و حتّى نصب امامان براى هدایت مردم است.
خصوصیّات مذکور نیز در کلام شیعى، اوصافى است که به طور یک جا در امامان وجود دارد.
فى الجمله، مى توان چنین نتیجه گرفت که هسته ى اصلى اندیشه ى لطف در هر دو دستگاه، مشترکاً، داراى دو جزء اساسى است: تجلّى عنایت الهى به ایشان از طریق بر انگیختن پیامبران و فروفرستادن وحى و دستگیرى مستمر از ابناى بشر در جهت توفیق او به فعل خیر به هدف رستگار ساختن او که غایت نهایى خلقت است.
نقاط افتراق
۱-در کلام شیعى، اصل، اثبات عقلى ضرورت لطف وحلّ ابهامات و شبهات آن است، امّا در کلام مسیحى، براى اثبات لطف، تلاش چشمگیرى صورت نمى گیرد.
۲-آکویناس، در توجیه کم و کیف و ماهیّت و خواصّ لطف که مقوله ى لاهوتى است و کم و زیاد مى پذیرد و… به طور مشروح سخن گفته، امّا در کلام اسلامى، به این جهت پرداخته نشده است که سبب آن، شاید، ضرورت نداشتن آن باشد.
۳-از آن جا که مبانى کلامى این دو دید، مختلف است، موجب اختلاف در محتواى بحث لطف شده است.
مثلاً، تفسیر و ماهیّت وحى، شریعت، رابطه ى خداوند با انسان، اوصاف و اسماى الهى، رابطه ى، دنیا و آخرت و…، لذا لطف از نظر آکویناس، همسایه ى دیوار به دیوار گناه جبلى است؛
یعنى، انسانى که مرتکب گناه نخستین شده، امید به رستگارى را از دست داده، مگر آن که از رهگذر لطف خداوند »اصلاح« شود، امّا در کلام شیعى، چنین تفکراتى، اصلاً، راه ندارد.
کلام اسلامى، به گناه جبلى باور ندارد.
در بحث توبه و احباط و تکفیر(۴۹) که از حیث ملاک مى تواند با مفهوم »اصلاح« مسیحى قرابت داشته باشد، سخنى از قاعده ى لطف به میان نیامده است.
پی نوشت:۱-آیات و روایات نیز این مهم را یادآور شده اند مانند:
رعد: ۷؛ إنما أنت منذر ولکل قومٍ هادٍ.
انعام: ۱۴۹؛ قل فللّه الحجه البالغه.
اسراى: ۷۱؛ یوم ندعوا کلّ أناس بإمامهم.
اصول کافى، کلینى، ج۲، ص۴، ح ۵ – ۱ )باب الاضطرار إلى الحجه(، انتشارات اسوه.
۲-قال المحقق التسترى فی کشف القناع: »الثالث من وجوه الإجماع أنْ یستکشف عقلاً رأى الامام )علیهالسّلام( من اتفّاق مَنْ عداه من العلماء على حکم، و عدم روّهم عنه، نظراً إلى قاعده اللطف التی لأجلها وجب على اللّه نصب الحجه المتصف بالعلم والعصمه…«. ص ۱۱۴.
۳-اللوامع الإلهیه، مقداد بن عبدالله السیورى الحلىّ، تحقیق محمّد على القاضی الطباطبائی، تبریز ۱۳۹۶ ه، ص ۱۵۴: »الأمر بالمعروف واجب عقلاً وکذا النهى عن المنکر للطفیّه…«.
۴-المنقذ من التقلید، سدید الدین حمصى رازى، جامعه ى مدرسین، ۱۴۱۲ ه، چ اول، ج ۱، ص ۳۰۱.
۵-شرح المواقف، سیّد شریف الجرجانى، تصحیح بدرالدین الحلبى، چ اول، مصر، ۱۳۲۵ ه، ج ۸، ص ۳۴۸؛
شرح المقاصد، سعد الدین التفتازانى، تحقیق عبدالرحمن عمیره، چ اول، ۱۴۰۹ ه، قم، ج ۵، ص ۵.
شرح »تجرید«، قوشبحى، ص ۳۷۶، چاپ سنگى.
۶-نقد و نظر، سال سوم، شماره ى اول، زمستان ۱۳۷۵ )مقاله ى لطف در نزد آکویناس و در کلام شیعه، حسین واله ۱۶۶. به نقل از دائره المعارف دین، مدخل Grace و فرهنگ آکسفورد، همان مدخل(. و نیز رجوع شود به. دایره المعارف فارسى، غلام حسین مصاحب، ج ۲، ص ۱۹۷۰.
۷-أقرب الموارد، مادّه ى لطف، ج ۲، ص ۱۱۴۴؛ المفردات – کتاب اللام، ص ۴۵۰؛ المصباح المنیر، ج ۲، ص ۲۴۶.
۸-کفایه الموحدین، ج ۱، ص ۵۰۶ – ۵۰۵؛ المحصول، آیه الله جعفر سبحانى، به قلم مازندرانى، مؤسّسه ى امام صادق )علیهالسّلام(، قم، ۱۴۱۴ ه، ج ۳، ص ۱۹۴.
۹-المنقد، ج ۱، ص ۲۹۸.
۱۰-قواعد العقاید، نصیرالدین طوسى، تحقیق ربانى گلپایگانى، حوزه ى علمیه ى قم، ۱۴۱۶ ه حاشیه ى ص ۸۲ والمنقذ من التقلید، ج ۱، ص ۲۹۸.
۱۱-لطف محصّل، به گونه ى دیگر نیز تعریف شده است رجوع شود به القواعد الکلامیه، ص ۹۷. تعریفى که درین نوشتار ذکر شده، از کتابهاى والمحصول واللهیات والیاقوت وعلم الکلام )احمد صفایى، دانشگاه تهران، چ ششم، ج ۲، ص ۲۰) اخذ شده است.
۱۲-الهیات، آیت الله جعفر سبحانى، به قلم حسن مکى، دارالاسلامیه، چ اوّل، بیروت، ۱۴۱۰ ه، ج ۲، ص ۴۷؛ کفایه الموحدین، ج ۱، ص ۵۰۶ – ۵۰۵.
۱۳-الهیات، ج ۱، ص ۴۸؛ کفایه الموحدین، ج ۱، ص ۵۰۶.
۱۴-الیاقوت فى علم الکلام، ابواسحاق النوبختى، ص ۵۵؛ قواعد کلامیه، ص ۹۸.
۱۵- إنّا هدیناه السبیل فإمّا شاکراً واما کفوراً« و »فألهمها فجورها وتقواها«
۱۶-هر چند در نهایت، غرض و هدف خلقت و تکلیف، یکى مى شود، لکن غرض و هدف اوّلى تکلیف، امتثال است و امتثال بر تمام بندگان، یکسان واجب است، حتّى بر اولیا و مقرّبان و ره یافتهگان وصال کوى دوست، و هدف ثانوى، کمال و سعادت است. کفایه الموحدین، ج ۱، ص ۵۱۰.
۱۷-القواعد الکلامیه، على ربانى گلپایگانى، مؤسّسه امام صادق )علیهالسّلام(، چ اول، ص ۱۰۴.
۱۸-فصلنامه ى انتظار، سال اوّل، شماره ى اوّل، ص ۷۳.
۱۹-الملل و النحل، شهرستانى، چاپ دارالمرفه، ج ۱، ص ۴۵: »واتفقوا على أنّ ورود التکالیف الطاف للبارى تعالى«.
۲۰-پیرامون وحى و رهبرى، جوادى آملى، انتشارات الزهراء، ص ۱۴۱؛ بدایه المعارف، خرّازى، مرکز مدیریت حوزه ى علمیه ى قم، چاپ دوم، ج ۱، ص ۱۵۰ و ص ۲۳۴.
۲۱-همین بیان را محقق طوسى دارد: »الدلیل على وجوبه توقف الغرض المکلّف علیه فیکون واجباً فی الحکمه وهو المطلوب.« کشف المراد، ص ۳۲۴.
۲۲-پیرامون