و این حکایت پسرانی هم هست که، تو خیابانهای شلوغ جامعه دنبال دختر مورد نظر هستند، دخترانی که بارها چشمهایی انتخابشون کردند، و برای رسیدن بهشون تلاش کردند، دخترانی که نشخوار شده چشمهای هرزه زیادی هستند، چشمهایی که بارها وزن جنس مورد نظر رو سنجیدند... یکی از دوستانم مدتی پیش میخواست ازدواج کنه، و دور از جون عاشق شده بود، به این معنی دور از جون، چون اصولاً معتقدم آدم باید بعد از ازدواجش و اون هم کم کم عاشق باشه، و اون عشق هست که واقعیه، چون به واسطه شناخت به دست میآد، ولی شما فکر کنید یه پسر، از راه نرسیده، یه دختر رو میبینه و عاشق میشه، عاشق چی؟ عاشق اخلاقش؟! عاشق رفتارش؟! عاشق چی؟ و یک مسئله دیگه هم هست که، مگه هر کی به هر کیه؟ که عاشق یه دختر نامحرم و غریبه بشه؟پس به نظرم