بر ساحل معرفت

موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است

بر ساحل معرفت

موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است

بر ساحل معرفت

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود گوشه چشمی به ما کنند
ادرس اینستاگرام: https://www.instagram.com/barsahelmarefat/

یاد مرگ

جمعه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۲۱ ق.ظ

یاد مرگ

مرگ حقیقتى است سخت هولناک ؛ غفلتِ از آن مایه پشیمانى است و براى پرهیز از غفلت باید همواره به یاد آن بود . افسوس که اگر یادى از آن مى کنیم ، با دلى گرفتار شادخوارى هاى دنیایى و لبالب از آرزوهاى سراب گونه است . حقیقت این است که براى یاد کرد مرگ ـ که صادقانه ترین رویداد زندگى هر آدمى است ـ باید خود را به ممارست وا داریم و در یاد کردن آن تمرین کنیم و روز به روز اهمیت و عظمت آن را در خاطر خود مرور کنیم . اگر آدمى زیاد به یاد مرگ باشد ، در دلش تأثیر مثبت مى گذارد و وابستگى او به دنیا کاهش مى یابد و خواسته هاى درونى خویش را اصلاح مى کند .

r یاد مرگ در آیات و روایات
خداوند حکیم در قرآن کریم می فرماید: کُلُّ نَفْس ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیَـمَةِ[1]؛ هر کسى مرگ را خواهد چشید و در روز قیامت همه شما به نتیجه اعمال خود خواهید رسید .

رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند : «ویران کننده لذت ها را بسیار یاد کنید .»

پرسیده شد ویران کننده لذّت ها چیست ؟

حضرت فرمودند :  مرگ هیچ بنده اى در حال رفاه و آسایش ، واقعاً به یاد مرگ نمى افتد ، مگر آنکه دنیا بر او تنگ مى شود . و هیچ بنده اى در حال سختی و گرفتارى مرگ را به خاطر نمى آورد ، مگر آن‌که دنیا بر او گشاده مى گردد .[2]

امیرمؤمنان(علیه السلام)چنین مى فرمایند :

اگر بنده اى مرگ و شتابى را که مرگ به سوى او دارد ببیند ، از کارهایى که براى دنیا انجام مى دهد ، متنفر خواهد شد . [3]

فردى به امام باقر(علیه السلام) عرض کرد : مرا پندى ده تا از آن استفاده کنم . امام محمّد باقر(علیه السلام) فرمودند :

اَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ ، فَاِنَّهُ لم یُکْثِرْ ذِکْرَهُ انسانٌ اِلاّ زَهَدَ فی الدُّنْیا[4] ؛ مرگ را به فراوانى یاد کن که هر کس آن را فراوان یاد کند ، زهدِ در دنیا را پیشه خواهد کرد .

r کارآمدترین راه
 کارآمدترین راه براى یادکرد مرگ این است که پیشینیان خود رابه خاطر آوریم که چگونه بار سفر بستند و به آخرت پیوستند . عمرى تلاش کردند و خانه هاى دل خواه خود را ساختند ، فرزندان خود را بزرگ کردند و شاهد ازدواج نوه هاى خود بودند ، براى دنیاى خود روز و شب کوشیدند و  . . . به جاى لباس هاى رنگارنگ و فاخر ، تنها دو متر پارچه سفید ارزان قیمت بردند و به جاى کاخ هاى زیبا ، در گورى تنگ و تاریک آرمیدند و به جاى جشن ها و میهمانى هاى پر زرق و برق ، با سکوت و فراموشى و غربت ، همدم و همنشین شدند ؛ فرزندانشان بر سر ارث با هم در افتادند و خویشاوندانشان آن هارا فراموش کردند . هر اندازه که انسان یکایک این صحنه ها را به یاد آورد ، تأثیر مرگ بر او بیشتر مى شود .

 
rحکایت
چشم اندازى از بزرگ هاى کوچک
سیّد نعمت الله جزایرى(رحمه الله) شاگرد ویژه علامه مجلسى(رحمه الله) مى گوید : من و استادم علامه مجلسى(رحمه الله) قرار گذاشتیم هر کدام زودتر از دنیا برویم به خواب دیگرى بیاییم تا از بعضى قضایا آگاه شویم .

پس از این که استاد از دنیا رفت و روزى که مراسم فاتحه خوانى تمام شد ، این پیمان به یادم آمد . بر سر قبر علامه مجلسى(رحمه الله) رفتم و قرآن خواندم و پس از آن گریه کردم . همان جا مرا خواب ربود و در عالم رؤیا استاد را با لباس زیبا و حال خوشى دیدم که انگار از میان قبر بیرون آمده است . فهمیدم که او مرده است؛ به او گفتم : « به وعده اى که دادى وفا کن و قضایاى قبل از مردن و بعد از مردن را برایم تعریف کن » .

فرمود : « وقتى که مریض شدم و بیماریم به حدى رسید که تاب تحمل آن را نداشتم ، گفتم : خدایا دیگر طاقت ندارم و با رحمت فراگیر خود برایم فرجى کن . در این حال شخص جلیل و زیبارویى به بالین من آمد و پیش پایم نشست و حالم را پرسید و من شکوه خود را باز گفتم . آن ملک دستش را به انگشت پاهایم گذاشت و گفت : « آرام شدى » ؟

گفتم : « آرى » .

همین طور که دست خود را آهسته آهسته به طرف سینه ام بالا کشید ؛ دردم آرام گرفت . به سینه ام که رسید ، جسد من روى زمین افتاد و روحم در گوشه اى به تماشا ایستاد . خانواده و دوستان و همسایگان آمدند و گرداگرد من گریه کردند و روحم به آن هامى گفت : من ناراحت نیستم ، من حالم خوب است ، چرا گریه مى کنید ؟ ولى کسى حرفم را نمى شنید .

آن گاه جنازه را بردند و غسل و کفن و نماز را به جاى آوردند و جسدم را درون قبر گذاشتند . ناگاه منادى ندا کرد که اى بنده من ، محمّد باقر ، براى امروز چه آماده کردى ؟

من نماز و روزه و موعظه و کتاب و  . . . را بر شمردم ولى پذیرفته نشد ، تا این که کارى به یادم آمد . در خیابان مرد مؤمنى را به خاطر بدهکارى مى زدند . من بدهى او را دادم و از دست مردم رهایى بخشیدم . آن عمل را عرض کردم . خداوند به خاطر این عمل خالص همه اعمالم را قبول و مرا به بهشت برزخى داخل کرد[5] .

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

[1] _ آل عمران : 185 .

[2] _ بحار الانوار : 6 ، ص133 .

[3] _ الکافى : 3 ، ص259 .

[4] _ الکافى : ج3 ، ص255 .

[5] _ منتخب التواریخ : ص752 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی