بر ساحل معرفت

موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است

بر ساحل معرفت

موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است

بر ساحل معرفت

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود گوشه چشمی به ما کنند
ادرس اینستاگرام: https://www.instagram.com/barsahelmarefat/

اسوه حسنه امام حسن مجتبی علیه السلام

شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۵۷ ب.ظ

یکی از مسائل مهمی که همیشه در مورد انسان مطرح می شود؛ اخلاق حسنه می باشد که انسان کامل باید خود را به آن متخلق نماید. اهل بیت علیهم السلام تنها انسان هایی هستند که در این باب موفق بوده، و در این باب گوی سبقت را ربوده اند. در این مقاله قصد داریم که شمه‏اى از فضایلاخلاقیامام مجتبى علیه السلام راکه به عنوان الگو نیز مطرح هستند، بیان نماییم. باشد که راهگشایی برای نیل به انسانیت باشد.

مرحوم شیخ صدوق در کتاب امالى به سند خود از امام صادق علیه السلام روایت کرده که آن حضرت فرمود:


حسن بن على(ع)عابدترین مردم زمان خود و زاهدترین آنها و برترین آنها بود، و چنان بود که وقتى حج‏ به جاى مى‏آورد، پیاده به حج مى‏رفت و گاهى نیز پاى برهنه راه مى‏رفت.

و چنان بود که وقتى یاد مرگ مى‏کرد مى‏گریست، و چون یاد قبر مى‏نمود مى‏گریست، و چون از قیامت و بعث و نشور یاد مى‏کرد مى‏گریست، و چون متذکر عبور و گذشت از صراط-در قیامت- مى‏شد مى‏گریست. و هر گاه به یاد توقف در پیشگاه خداى تعالى در محشر مى‏افتاد، فریادى مى‏زد و روى زمین مى‏افتاد...

و چون به نماز مى‏ایستاد بندهاى بدنش مى‏لرزید، و چون نام بهشت و جهنم نزد او برده مى‏شد مضطرب و نگران مى‏شد و از خداى تعالى رسیدن به بهشت و دورى از جهنم را درخواست مى‏کرد... و هرگاه در وقت ‏خواندن قرآن به جمله‏« یا ایها الذین آمنوا» مى‏رسید مى‏گفت: « لبیک اللهم لبیک‏»...

و پیوسته در هر حالى که کسى آن حضرت را مى‏دید به ذکر خدا مشغول بود، و از همه مردم راستگوتر، و در نطق و بیان از همه کس فصیح تر بود... (1)

و مرحوم ابن شهرآشوب در کتاب مناقب از کتاب محمد بن اسحاق روایت کرده که گوید:

"ما بلغ احد من الشرف بعد رسول الله(ص) ما بلغ الحسن‏» احدى پس از رسول خدا(ص) در شرافت مقام به حسن بن على(ع) نرسید."

و سپس مى‏گوید: رسم چنان بود که براى آن حضرت بر در خانه‏اش فرش مى‏گستراندند، و چون امام(ع) مى‏آمد و روى آن فرش مى‏نشست، راه بسته مى‏شد و بند مى‏آمد، زیرا کسى از آنجا نمى‏گذشت جز آن که به خاطر جلالت مقام آن حضرت مى‏ایستاد و جلو نمى‏رفت، و هنگامى که امام(ع) از ماجرا مطلع مى‏شد برمى‏خاست و داخل خانه مى‏شد و مردم هم مى‏رفتند و راه باز مى‏شد...

ودر ادامه این حدیث، راوى گوید:

« و لقد رایته فى طریق مکة ماشیا فما من خلق الله احد رآه الا نزل و مشى حتى رایت‏ سعد بن ابى وقاص یمشى‏» (2)؛من آن حضرت را در راه مکه پیاده مشاهده کردم و هیچ یک از خلق خدا نبود که او را مشاهده کند جز آن که پیاده مى‏شد و پیاده مى‏رفت تا آنجا که سعد بن ابى وقاص را دیدم (به احترام آن حضرت) پیاده مى‏رفت. و از روضة الواعظین فتال نیشابورى روایت کرده که گوید:

«ان الحسن بن على کان اذا توضا ارتعدت مفاصله و اصفر لونه، فقیل له فى ذلک فقال: حق على کل من وقف بین یدى رب العرش ان یصفر لونه و ترتعد مفاصله، و کان علیه السلام اذا بلغ باب المسجد رفع راسه و یقول: الهى ضیفک ببابک یا محسن قد اتاک المسى‏ء فتجاوز عن قبیح ما عندى بجمیل ما عندک یا کریم...»؛حسن بن على(ع) چنان بود که چون وضو مى‏گرفت‏ بندهاى استخوانش به هم مى‏خورد و رنگش زرد مى‏گشت، و چون سببش را پرسیدند فرمود: هر کس که در پیشگاه پروردگار بزرگ مى‏ایستد باید این گونه باشد که بندهایش به هم بخورد و رنگش زرد شود. و چون بر در مسجد مى‏رسید، سرش را بلند کرده و مى‏گفت:

خدایا میهمانت ‏بر در خانه توست، اى نیکوکار! بدکار به درب خانه‏ات آمده، پس، از زشتی هایى که نزد من است‏ به خوبى‏هایى که نزد تو است درگذر، اى بزرگوار!

و از کتاب فائق زمخشرى روایت کرده که گوید: رسم امام حسن(ع) چنان بود که چون از نماز صبح فارغ مى‏شد با کسى سخن نمى‏گفت تا آفتاب طلوع کند...

و آن حضرت بیست و پنج ‏بار پیاده حج ‏به جاى آورد...

و اموال خود را دو بار با خدا تقسیم کرد...( یعنى نصف آن را در راه خدا به فقرا داد...)(3)و از حلیة الاولیاء ابى نعیم نقل کرده که به سندش از امام باقر(ع) روایت نموده که فرمود:"من از خدا شرم دارم که دیدارش کنم و پیاده به خانه‏اش نرفته باشم. و به همین خاطر بیست‏ بار پیاده از مدینه به حج رفت.

و به سند خود از شهاب بن عامر روایت کرده که حسن بن على(ع) دو بار همه مالش را با خدا تقسیم کرده و دو نصف کرد، حتى نعلین خود را...

و به سند خود از على بن جذعان روایت کرده که گوید: حسن بن على(ع) دو بار همه مال خود را در راه خدا داد و سه بار هم تقسیم کرد، نصف براى خود و نصف را در راه خدا داد... .

تواضع و فروتنى آن حضرت


ابن شهرآشوب در مناقب و ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه و دیگران به سند خود روایت کرده‏اند که امام حسن بن على(ع) بر جمعى از فقرا (4)عبور کرد که روى زمین نشسته و تکه‏هاى نانى در پیش روى خود گذارده و مى‏خوردند، و چون آن حضرت را دیدند تعارف کرده گفتند:

هلم یابن بنت رسول الله الى الغداء»!؛اى پسر دختر رسول خدا بفرما! به صبحانه!

امام(ع) پیاده شد و این آیه را خواند: ان الله لا یحب المستکبرین‏؛بهراستى که خدا مستکبران را دوست نمى‏دارد!

و سپس شروع کرد به خوردن غذاى آنان و چون سیر شدند امام(ع) آنها را به مهمانى خود دعوت کرد و از آنها پذیرایى و اطعام کرده و جامه نیز بر تن آنها پوشانید، و چون فراغت‏ یافت فرمود:

«الفضل لهم (5)لانهم لم یجدوا غیر ما اطعمونى، و نحن نجد اکثر منه‏» (6)؛با همه اینها فضیلت و برترى از آنهاست، زیرا آنها بهغیر از آنچه ما را بدان پذیرایى و اطعام کردند چیز دیگرى نداشتند، ولى ما بیش از آنچه دادیم باز هم داریم!

ملا محمد باقر مجلسى(ره) در بحارالانوار از برخى کتاب هاى مناقب معتبره به سندش از مردى به نام نجیح روایت کرده که گوید:

حسن بن على(ع) را دیدم که غذا مى‏خورد و سگى نیز در پیش روى او بود که آن حضرت هر لقمه‏اى که مى‏خورد لقمه دیگرى همانند آن را به آن سگ مى‏داد.

من که آن منظره را دیدم به آن حضرت عرض کردم: اجازه مى‏دهى ‏من این سگ را با سنگ بزنم و از سر سفره شما دور کنم؟ در جواب من فرمود: او را بهحال خود واگذار که من از خداى عزوجل شرم دارم که حیوان روح دارى در روى من نگاه کند و من چیزى بخورم و به او نخورانم! (7)

سیوطى در کتاب تاریخ الخلفاء روایت کرده که هنگامى امام حسن(ع) در مکان نشسته بود و چون خواست از آنجا برود فقیرى وارد شد، امام(ع) به آن مرد فقیر خوش‏ آمد گفته و با او ملاطفت کرد و سپس به او فرمود:

«انک جلست على حین قیام منا افتاذن بالانصراف‏»؟؛اى مرد تو وقتى نشستى که ما براى رفتن برخاستیم، آیا اجازه رفتن به من مى‏دهى؟

مرد فقیر عرض کرد:

«نعم یابن رسول الله‏»؛آرى اى پسر رسول خدا (8)


انس با قرآن و خوف و خشیت آن حضرت


از کتاب سیر اعلام النبلاء ذهبى- یکى از دانشمندان اهل سنت- از ام موسى روایت ‏شده که گفته: رسم امام حسن بن على(ع) آن بود که چون به بستر خواب مى‏رفت، سوره کهف را مى‏خواند و مى‏خوابید. (10)و زمخشرى در کتاب ربیع الابرار روایت کرده که حسن بن على چنان بود که چون از وضوى نماز فارغ مى‏شد رنگش تغییر مى‏کرد و مى‏فرمود:

«حق على من اراد ان یدخل على ذى العرش ان یتغیر لونه‏.» (9)

شیخ صدوق(ره) در کتاب امالى به سندش از امام رضا(ع) روایت کرده که فرمود: چون هنگام وفات امام حسن(ع) رسید، گریست!

به آن حضرت عرض شد: چگونه مى‏گریى با این که مقام شما نسبت‏ به رسول خدا(ص) آنگونه است؟ و رسول خدا(ص) درباره شما آن سخنان را فرمود؟ (10)و بیست مرتبه پیاده حج ‏به جاى آورده‏اى؟ و سه بار مال خود را با خدا تقسیم کرده‏اى؟

امام(ع) در پاسخ فرمود: «انما ابکى لخصلتین: لهول المطلع و فراق الاحبة‏» (11)؛من به دو جهت مى‏گریم یکى براىوحشت از روز قیامت و دیگرى براى فراق دوستان!

و در روایت دیگرى از طریق اهل سنت آمده که چون برادرش حسین(ع) سبب گریه آن حضرت را پرسید در پاسخ فرمود:

«یا اخى ما جزعى الا انى ادخل فى امر لم ادخل فى مثله و ارى خلقا من خلق الله لم ار مثلهم قط‏» (12)   ؛برادر جان بى‏تابى من نیست جز براى آن که در چیزى درآیم که همانندش ‏را ندیده و داخل نشده‏ام، و خلقى از خلق هاى خدا را مى‏بینم که همانندشان را ندیده‏ام.

و در حدیث دیگرى است که فرمود:« انى اقدم على امر عظیم و هول لم اقدم على مثله قط‏» (13)؛و این اشعار را نیز ابن آشوب و دیگران در بى‏اعتبارى دنیا و زهد در آن، از آن حضرت روایت کرده‏اند:

قل للمقیم بغیر دار اقامة

حان الرحیل فودع الاحبابا

ان الذین لقیتهم و صحبتهم

صاروا جمیعا فى القبور ترابا

(بگو بدان که رحل اقامت ‏به سراى ناپایدار افکنده، زمان کوچ نزدیک شده با دوستان وداع کن. آنها که دیدار کردى و همدمشان بودى همگى در گورها به خاک تبدیل شدند.)

یا اهل لذات دنیا لا بقاء لهاان المقام بظل زائل حمق

(اى لذت طلبان دنیاى ناپایدار بهراستى که جاى گزیدن در سایه ناپایدار حماقت است.)

لکسرة من خسیس الخبز تشبعنى و شربة من قراح الماء تکفینى

و طرة من دقیق الثوب تسترنى  حیا و ان مت تکفینى لتکفینى

(بهراستى که یک تکه نان عادى مرا سیر کند، و یک شربت آب معمولى مرا کفایت کند. و یک قطعه از پارچه نازک در زمان حیات مرا بپوشاند و اگر مردم نیز براى کفنم کفایت کند.)


در راه زیارت خانه خدا و سفر حج


چنانکهقبلا ذکر شد، امام حسن(ع) بارها پیاده به سفر حج رفت که عدد آنها را برخى بیست ‏سفر و برخى بیست و پنج ‏سفر ذکر کرده‏اند، که از آن جمله حاکم نیشابورى- از دانشمندان اهل سنت- به سند خود از عبدالله بن عبید روایت کرده که گوید:

«لقد حج الحسن بن على خمسا و عشرین حجة ماشیا و ان النجائب لتقاد معه‏» (14)؛بهراستى که حسن بن على بیست و پنج‏ سفر پیاده به حج رفت و مرکب هاى راهوار او را بدون سوار همراهش مى‏کشیدند.

و نظیر این روایت را بیهقى در سنن کبرى و بیش از ده نفر دیگر از دانشمندان اهل سنت از عبدالله بن عبید روایت کرده‏اند. (15)

چنانکه در بیش از پنجاه حدیث دیگر از راویان و مؤلفان اهل سنت ‏به سندشان از محمد بن على و على بن زید بن جذعان به همین مضمون روایاتى نقل شده است. (16)

و در این باره حدیث جالبى نیز در کتاب هاى کافى و خرائج و مناقب ابن شهرآشوب (17)از ابى اسامة از امام صادق از پدرانش(ع) روایت ‏شده که متضمن معجزه و کرامتى نیز از آن حضرت مى‏باشد و آن حدیث این است که فرمود:

حسن بن على(ع) در یکى از این سفرها، از مکه به سوى مدینه حرکت کرد و پیاده مى‏رفت، و در اثر همان پیاده‏ روى، پاهاى آن حضرت ورم کرد و برخى از همراهان عرض کردند: خوب است‏ سوار شوید تا این ورم بر طرف گردد؟

امام(ع) فرمود: نه، ولى ما هنگامى که به منزلگاه مى‏رسیم مرد سیاه چهره‏اى پیش ما خواهد آمد که با خود روغنى دارد و براى مداواى این ورم خوب است و شما آن روغن را از او بخرید و در خرید با او سختگیرى نکنید(و چانه نزنید).

برخى از همراهان و خدمتکاران عرض کردند: سر راه ما چنین منزلى که کسى بیاید و چنین دارویى بفروشد نیست!؟

فرمود: چرا این منزل سر راه ماست.

و به دنبال این گفتگو چند میل راه رفتند که مرد سیاه چهره‏اى پیش روى ایشان در آمد، امام حسن(ع) به خدمتکار خود فرمود: این است آن مرد سیاه (که گفتم) روغن را به قیمتى که مى‏گوید از او بگیر، و چون نزد او رفت، مرد سیاه گفت: این روغن را براى چه کسى مى‏خواهى؟

پاسخ داد: براى حسن بن على بن ابیطالب(ع)!

سیاه گفت: مرا نزد او ببر، و چون او را نزد امام(ع) بردند عرض کرد:

«یابن رسول الله انى مولاک لا اخذ ثمنا ولکن ادع الله ان یرزقنى ولدا سویا ذکرا یحبکم اهل البیت فانى خلفت امراتى تمخض‏»؛اى پسر رسول خدا من از دوستان شمایم که بهایى نخواهم گرفت، ولى از خدا بخواه که مرا فرزند پسرى صحیح و سالم روزى کند که شما خاندان را دوست ‏بدارد، زیرا من که آمدم زنم در حال زاییدن بود.

امام(ع) فرمود: به خانه‏ات برو که خداى تعالى فرزند پسرى سالم به تو خواهد داد.

مرد سیاه فورا به خانه‏اش رفت و مشاهده کرد که خداوند پسرى سالم به او عنایت کرده، و آن مرد خوشحال به نزد امام حسن(ع) بازگشته و به آن حضرت دعا کرده و ولادت آن فرزند را اطلاع داد، و امام(ع) نیز روغن را به پاهاى خود مالید و هنوز از آن منزل نرفته بودند که ورم پاهاى آن حضرت برطرف گردید.


نمونه‏هایى از کرم و سخاوت امام(ع)


درباره سخاوت امام(ع) روایات زیاد و جالبى نقل شده که برخى از آنها را ذیلا خواهید خواند، و در حدیثى آمده که امام حسن(ع) هیچ ‏گاه سائلى را رد نکرد و در برابر درخواست او«نه‏» نگفت، و چون به آن حضرت عرض شد: چگونه است که هیچ ‏گاه سائلى را رد نمى‏کنید؟ پاسخ داد:«انى لله سائل و فیه راغب و انا استحیى ان اکون سائلا و ارد سائلا و ان الله تعالى عودنى عادة، عودنى ان یفیض نعمه على، و عودته ان افیض نعمه على الناس، فاخشى ان قطعت العادة ان یمنعنی المادة‏»! ؛من سائل درگاه خدا و راغب در پیشگاه اویم، و من شرم دارم که خود درخواست کننده باشم و سائلى را رد کنم، و خداوند مرا به عادتى معتاد کرده، معتادم کرده که نعمت هاى خود را بر من فرو ریزد، و من نیز در برابر او معتاد شده‏ام که نعمتش را به مردم بدهم، و ترس آن را دارم که اگر عادتم را ترک کنم اصل آن نعمت را از من دریغ دارد.

امام(ع) به دنبال این گفتار این دو شعر را نیز انشا فرمود:

«اذا ما اتانى سائل قلت مرحبا  بمن فضله فرض على معجل

و من فضله فضل على کل فاضل         و افضل ایام الفتى حین یسئل‏» (18)

(هنگامى که سائلى نزد من آید به او گویم: خوش آمدى اى کسى که فضیلت او بر من فرضى است عاجل. و کسى که فضیلت او برتر است ‏بر هر فاضل، و بهترین روزهاى جوانمرد روزى است که مورد سؤال قرار گیرد، و از او چیزى درخواست ‏شود.)

این هم داستان جالبى است:

ابن کثیر از علماى اهل سنت در البدایة و النهایة روایت کرده که امام(ع) غلام سیاهى را دید که گرده نانى پیش خود نهاده و خودش لقمه‏اى از آن مى‏خورد و لقمه دیگرى را به سگى که آنجا بود مى‏دهد.

امام(ع) که آن منظره را دید به او فرمود: انگیزه تو در این کار چیست؟

پاسخ داد: «انى استحیى منه ان آکل ولا اطعمه‏» ؛من از او شرم دارم که خود بخورم و به او نخورانم!

امام(ع) به او فرمود: از جاى خود برنخیز تا من بیایم! سپس به نزد مولاى آن غلام رفت و او را با آن باغى که در آن زندگى مى‏کرد از وى خریدارى کرد، آنگاه آن غلام را آزاد کرده و آن باغ را نیز به او بخشید! (19)


 نامه پر برکت


ابراهیم بیهقى، یکى از دانشمندان اهل سنت، در کتاب المحاسن و المساوى (20)روایت کرده که مردى نزد امام حسن(ع) آمده و اظهار نیازى کرد، امام(ع) به او فرمود:

«اذهب فاکتب حاجتک فى رقعة و ارفعها الینا نقضیها لک‏»؛برو و حاجت ‏خود را در نامه‏اى بنویس و براى ما بفرست ما حاجتت را برمى‏آوریم!

آن مرد رفت و حاجت‏ خود را در نامه‏اى نوشته براى امام(ع) ارسال داشت، و آن حضرت دو برابر آنچه را خواسته بود به او عنایت فرمود. شخصى که در آنجا نشسته بود عرض کرد:

«ما کان اعظم برکة الرقعة علیه یابن رسول الله!» ؛بهراستى چه پر برکت ‏بود این نامه براى این مرد اى پسر رسول خدا!)

امام(ع) فرمود: برکت او زیادتر بود که ما را شایسته این کار خیر و بذل و بخشش قرار داد، مگر ندانسته‏اى که بخشش و خیر واقعى، آن است که بدون سؤال و درخواست ‏باشد، و اما آنچه را پس از درخواست و مسئلت‏ بدهى که آن را در برابر آبرویش پرداخته‏اى!


شاخه ‏گل پر برکت


زمخشرى در کتاب ربیع الابرار از انس بن مالک روایت کرده که گوید: من درنزدحسن بن على(ع) بودم که کنیزکى بیامد و شاخه گلى را به آن حضرت هدیه کرد.

حسن بن على(ع) به او گفت: «انت‏ حرة لوجه الله‏» ؛تو در راه خدا آزادى!

من که آن ماجرا را دیدم به آن حضرت عرض کردم: کنیزکى شاخه گل بى‏ارزشى به شما هدیه کرد و تو او را آزاد کردى؟ در پاسخ فرمود:

«هکذا ادبنا الله تعالى‏«اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها»و کان احسن منها اعتاقها» (21)؛اینگونه خداى تعالى ما را ادب کرده که فرمود: «وقتى تحیه‏اى به شما دادند، تحیتى بهتر دهید» و بهتر از آن آزادى اوست.


دفع دشمنى خطرناک از مردى به وسیله امام


از کتاب العدد روایت ‏شده که گفته‏اند مردى در حضور امام حسن(ع) ایستاده، گفت:

اى فرزندان امیرمؤمنان سوگند به آن که این نعمت را به تو داده که واسطه‏اى براى آن قرار نداده، بلکه از روى انعامى که بر تو داشته آن را به تو مرحمت فرموده، که حق مرا از دشمن بیدادگر و ستمکارم بگیرى که نه احترام پیران سالمند را نگهدارد و نه بر طفل خردسال رحم کند!

امام(ع) که تکیه کرده بود، برخاست و سر پا نشست و به آن مرد فرمود: این دشمن تو کیست تا من شرش را از سر تو دور کنم؟

عرض کرد: فقر و ندارى!

امام(ع) سر خود را به زیر انداخت و لختى فکر کرد و سپس سربرداشت و به خدمتکار خود فرمود:

«احضر ما عندک من موجود»؟؛هر چه موجودى دارى حاضر کن!

خدمتکار رفت و پنج هزار درهم آورد.

امام(ع) فرمود: این پول را به این مرد بده، آنگاه به وى فرمود: به حق همین سوگندهایى که مرا بدانها سوگند دادى که هرگاه این دشمنت ‏براى زورگویى نزد تو آمد حتما براى گرفتن حق خود نزد من آیى!(22)


دو نمونه از بزرگوارى‏هاى امام(ع)


محمد بن یوسف زرندى، از دانشمندان اهل سنت، در کتاب نظم درر السمطین روایت کرده که مردى نامه‏اى به دست امام حسن(ع) داد که در آن حاجت‏ خود را نوشته بود.

امام(ع) بدون آن که نامه را بخواند به او فرمود: «حاجتک مقضیة‏»؛حاجتت رواست!

شخصى عرض کرد: اى فرزند رسول خدا خوب بود نامه‏اش را مى‏خواندى و مى‏دیدى حاجتش چیست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ مى‏دادى؟

امام(ع) پاسخى عجیب و خواندنى داد و فرمود:

«اخشى ان یسئلنى الله عن ذل مقامه حتى اقرء رقعته‏» (23)؛بیم آن را دارم که خداى تعالى تا بدین مقدار که من نامه‏اش را مى‏خوانم از خوارى مقامش مرا مورد موآخذه قرار دهد.

على بن عیسى اربلى در کشف الغمة و غزالى در کتاب احیاء العلوم و ابن شهر آشوب در مناقب و بستانى در دائرة المعارف خود با مختصر اختلافى از ابوالحسن مدائنى و دیگران روایت کرده‏اند (24)که امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و عبدالله بن جعفر (25)شوهر حضرت زینب(ع) به قصد انجام زیارت حج‏ خانه خدا از مدینه حرکت کردند و چون بار و بنه آنها را از پیش برده بودند، دچار گرسنگى و تشنگى شدیدى شدند و در این خلال به خیمه پیرزنى برخوردند و از او نوشیدنى خواستند!

پیرزن گفت: آب و نوشیدنى در خیمه نیست، ولى در کنار خیمه گوسفندى است که مى‏توانید از شیر آن گوسفند استفاده کنید، آن را بدوشید و شیرش را بنوشید!

آنها رفتند و شیر گوسفند را دوشیده و خوردند، و سپس از او خوراکى خواستند.

زن گفت: جز همین گوسفند مالک چیزى نیستم و چیز دیگرى نزد من یافت نمى‏شود، یکى از شما آن را ذبح کنید تا من براى شما غذایى تهیه کنم؟

در این وقت ‏یکى از آنها برخاست و گوسفند را ذبح کرد و پوستش را کند و آماده طبح نموده و آن زن نیز برخاسته براى ایشان غذایى تهیه کرد و آنها خوردند و لختى بیاسودند تا وقتى که گرماى هوا شکسته شد، برخاسته و آماده ‏رفتن شدند و به آن زن گفتند:

«یا امة الله نحن نفر من قریش نرید حج‏بیت الله الحرام فاذا رجعنا سالمین فهلمى الینا لنکافئک على هذا الصنع الجمیل‏»؛اى زن! ما افرادى از قریش هستیم که اراده زیارت حج ‏بیت الله را داریم و چون سالم بازگشتیم، نزد ما بیا تا پاداش این محبت تو را بدهیم!

آنها رفتند، و چون شوهر آن زن آمد و جریان را شنید، خشمناک شده و او را سرزنش کرده، گفت:

«ویحک تذبحین شاتى لاقوام لا تعرفینهم ثم تقولین: نفر من قریش‏»؟!؛واى بر تو! گوسفند مرا براى مردمانى که نمى‏شناسى سر مى‏برى، آنگاه به من مى‏گویى: افرادى از قریش بودند؟!

این جریان گذشت و پس از مدتى، فقر و نیاز، آن پیرزن و شوهرش را، ناچار به شهر مدینه کشانید و چون سرمایه و کسب و کارى نداشتند به جمع‏آورى سرگین و پشگل مشغول شده و از این طریق امرار معاش کرده و زندگى خود را مى‏گذراندند.

در یکى از روزها پیرزن عبورش بر در خانه امام حسن(ع) افتاد و در حالى که امام(ع) بر در خانه بود از آنجا گذشت و چون آن حضرت او را دید شناخت، ولى پیرزن امام را نشناخت. در این وقت امام حسن(ع) به غلامش دستور داد به دنبال آن پیرزن برود و او را به نزد وى بیاورد.

غلام برفت و او را بازگرداند و امام حسن(ع) به او فرمود: آیا مرا مى‏شناسى؟

گفت: نه!

فرمود: من همان مهمان تو در فلان روز هستم!

پیرزن گفت: پدر و مادرم بقربانت!

امام حسن(ع) دستور داد هزار گوسفند براى او خریدارى کردند و با هزار دینار پول همه را به او داد، و به دنبال آن نیز وى را به نزد برادرش ‏حسین(ع) فرستاد.

امام حسین(ع) از آن زن پرسید: برادرم حسن چه مقدار بهتو داد؟

عرض کرد: هزار گوسفند و هزار دینار!

امام حسین(ع) نیز دستور داد همان مقدار گوسفند و همان مقدار پول به آن پیرزن دادند، و سپس او را به همراه غلام خود به نزد عبدالله بن جعفر فرستاد، و عبدالله از آن پیرزن پرسید:

حسن و حسین(ع) چقدر بهتو دادند؟

پاسخ داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار!

عبدالله دستور داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار به او دادند! و به او گفت: اگر از آغاز به نزد من آمده بودى، من آن دو را به رنج و تعب مى‏انداختم! (26)یعنى با پرداخت ‏بیش از این مقدار آن دو بزرگوار را در محذور اخلاقى و مشکل دچار مى‏کردم.

و در کشف الغمه اربلى آمده که گوید:

این قصه در کتاب ها و داستان هاى ائمه اطهار(ع) مشهور است، و در روایت دیگرى که از طریقى دیگر نقل شده اینگونه است که مرد دیگرى نیز به همراه آنان بود و آن زن در آغاز نزد عبدالله بن جعفر رفت و عبدالله به او گفت:

«ابدئى بسیدى الحسن و الحسین‏»؛به آقایان من حسن و حسین آغاز کن!

و چون به نزد امام حسن(ع) رفت آن حضرت یک صد شتر به او داد و امام حسین(ع) نیز یک هزار گوسفند به او عنایت فرمود و چون به نزد عبدالله بن جعفر بازگشت و داستان خود را باز گفت، عبدالله به او گفت: دو سرور من کار شتر و گوسفند را انجام دادند ( و خیال مرا از این بابت آسوده کردند) و سپس دستور داد هزار دینار به او پرداخت کردند...! در اینجا پیرزن به نزد آن مردى که از مردم مدینه بود و در آن سفر همراه آن سه بزرگوار بود رفت، و چون ماجرا را براى آن مرد باز گفت، وى به آن زن گفت: من هرگز به پاى این سخاوتمندان بى بدل در جود نمى‏رسم و به یک دهم آنها نیز در بخشش نخواهم رسید، ولى مختصرى آرد و کشمش به تو مى‏دهم!

و به دنبال این ماجرا آن پیرزن آنها را گرفت و به دیار خود بازگشت. (27)


چه کسى همانند این جوانمردان است؟


از کتاب خصال شیخ صدوق(ره) روایت ‏شده که مردى نزد عثمان بن عفان رفت و از او- که بر درب مسجد نشسته بود-درخواست ‏بخششى کرد، عثمان دستور داد پنج درهم به او بدهند.

آن مرد گفت: این مقدار دردى را از من دوا نمى‏کند، پس مرا به شخصى راهنمایى کن که حاجتم را برآورده سازد!

عثمان به گوشه‏اى از مسجد که امام حسن و امام حسین(ع) و عبدالله بن جعفر در آنجا نشسته بودند، اشاره کرده گفت:

«دونک هؤلاء الفتیة‏»؛به نزد این جوانمردان برو!

آن مرد نیز متوجه آنها شده و حاجت‏ خود را به ایشان معروض داشت!

حسنین(ع) به آن مرد رو کرده گفتند: «ان المسئلة لا تحل الا فى احدى ثلاث، دم مفجع، او دین مقرح، او فقر مدقع ففى ایها تسئل‏» ؛سؤال جز در یکى از سه چیز جایز نیست: خونى فاجعه آمیز، یا بدهکارى دردآور و جانسوز، یا فقرى که انسان را خاکستر نشین کند، اکنون بگو: تو در کدامیک از این سه مورد سؤال مى‏کنى؟

پاسخ داد: در یکى از همین سه مورد است!

در اینجا امام حسن(ع) دستور داده پنجاه دینار به او بدهند، و امام حسین(ع) چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دینار!

آن مرد پول ها را گرفت و از نزد ایشان رفت و عبورش به عثمان افتاد، عثمان از او پرسید: چه کردى؟ و آن مرد داستان خود و کرم و بزرگوارى حسنین(ع) و عبدالله بن جعفر را براى او بازگو کرد و عثمان که دچار شگفتى شده بود گفت:

«من لک بمثل هوءلاء الفتیة؟! اولئک فطموا العلم فطما، و حازوا الخیر و الحکمة‏» (28)؛چه کسى همانند این جوانمردان است، اینان ازسینه علم و دانش شیر خورده و خیر و حکمت را نزد خود گرد آورده‏اند.

نظیر این روایت از عیون الاخبار ابن قتیبة نیز نقل شده، با چند تفاوت:

اول-آن که به جاى عثمان، عبدالله بن عمر ذکر شده است.

دوم- آن که امام حسن(ع) به او فرمود:

«ان المسئلة لا تصلح الا فى دین فادح، او فقر مدقع، او حمالة مفظعة‏» ؛سؤال شایسته نیست جز در بدهکارى سنگین، یا فقرى که به خاک مذلت نشاند، یا خونبهایى و یا بدهکارى که انسان را درمانده سازد؟ و آن مرد در پاسخ گفت: یکى از همین سه چیز است.

سوم- این که در نقل مزبور آمده که امام حسن(ع) یکصد دینار به او داد و امام حسین(ع) نود و نه دینار به او پرداخت کرد، چون خوش نداشت که در بخشش و عطا همانند برادرش حسن(ع) عمل کرده باشد.

و تفاوت چهارم- آن که در این روایت نامى از عبدالله بن جعفر ذکر نشده است. (29)


زهد امام حسن(ع)


در اثبات زهد امام حسن(ع) همین مقدار کافى است که به خاطر حفظ خون مسلمانان از زمامدارى و حکومت- که حق مسلم او بود- چشم پوشى نموده، آن را واگذار کرد...

و از شیخ صدوق(ره) نقل شده که درباره زهد امام حسن(ع) کتاب جداگانه‏اى نوشته و آن را زهد الحسن نامیده است...

و نویسندگان و ارباب تراجم اجماع دارند که حسن بن على(ع) پس از جدش رسول خدا و پدرش على(ع) از همه مردم زاهدتر بوده... (30)

و این داستان را نیز از تاریخ ابن عساکر نقل کرده‏اند که از شخصى به نام مدرک بن زیاد روایت کرده که گوید:

ما در باغ هاى ابن عباس بودیم که امام حسن و امام حسین(ع) و پسران عباس وارد شدند و مقدارى در آن باغ ها گردش کردند، سپس در کنار یکى از جوى‏هاى آن نشستند، آنگاه امام حسن(ع) فرمود:

«یا مدرک هل عندک غذاء»؟؛اى مدرک آیا غذایى دارى؟

عرض کردم: آرى، و به دنبال آن قرص نانى با قدرى نمک و دو شاخه سبزى نزد آن حضرت بردم، و امام(ع) آن را خورده و فرمود:« یا مدرک ما اطیب هذا»؟؛اى مدرک چه غذاى خوبى!

پس از آن غذایى در نهایت ‏خوبى آوردند، و امام(ع) متوجه مدرک شده و به او دستور داد غلامان را جمع کند و آن غذا را نزد آنها بگذارد.

مدرک غلامان را جمع‏آورى کرد و آنها از آن غذا خوردند، ولى امام(ع) چیزى از آن نخورد.

مدرک عرض کرد: چرا از غذا نمى‏خورید؟

امام(ع) فرمود: «ان ذاک الطعام احب عندى‏»؛بهراستى که من همان غذا را بیشتر دوست دارم. (31)


مکارم اخلاق و سیره‏هاى عملى امام


مسئله اخلاق از مسائل مهمى است که دانشمندان اسلامى و غیر اسلامى درباره آن کتاب ها نوشته و قلمفرسایى‏ها کرده‏اند تا جایى که برخى از علماى علم الاجتماع آن را هدف خلقت، و آخرین مرحله کمال انسانیت دانسته‏اند با این بیان که گفته‏اند:

ملت هاى گذشته در آغاز خلقت ‏با نیروى بدنى خود، بر یکدیگر برترى مى‏جستند، و پس از آن که جامعه بشریت آن مرحله و دوران اولیه را پشت‏ سر گذارد و ارتقاء یافت، علم و دانش معیار برترى انسان ها گردید، و چون به حد اعلاى ارتقاء و مقام والاى انسانى رسید، وسیله برترى آنها اخلاق گردید، و با این بیان، اخلاق مرحله نهایى کمال انسان و علت غائى خلقت اوست. و از این سخن که بگذریم در آیات قرآن و روایت اسلامى نیز شواهدى بر این مطلب مى‏توان یافت و اهمیت اخلاق تا بدان درجه و پایه است کهعلت ‏بعثت اشرف انبیاء و خاتم پیغمبران را همان تزکیه انسان ها و تعلیم حکمت و فرزانگى آنها، و اکمال مکارم اخلاق ذکر فرموده، که آیه کریمه: «لقد من الله على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة...» (32)

و حدیث ‏شریف نبوى: «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق‏» (33)

را مى‏توان نمونه‏اى از این آیات و روایات دانست.

و جالب این است که مکارم اخلاق را خود آن بزرگوار در حدیثى به اینگونه تفسیر کرده و فرموده است:

«یا على ثلاث من مکارم الاخلاق: تعطى من حرمک، و تصل من قطعک و تعفو عمن ظلمک‏» ؛اى على سه چیز از مکارم اخلاق است: عطا کنى به کسى که تو را محروم کرده و بپیوندى به کسى که از تو بریده، و در گذرى از کسى که به تو ستم کرده!در این جا نمونه‏هایى ازاخلاق حسنه امام را ذکر می نماییم.


احسان در برابر آزار دیگران


همان‏گونه که در روایت ‏آمده، منظور از مکارم اخلاق آن اعمالى است که از نظر اخلاقى، فوق‏العادگى داشته باشد، چون برخى از کارها و اخلاقیات انسان است که به طور عادى براى عموم مردم عادى است مثل آن که کسى به شما نیکى و احسان کند و شما نیز در برابر به او احسان و نیکى کنید، که این یک امر عادى و طبیعى است، و خلاف این کار غیر طبیعى است که قرآن کریم نیز آن را به عنوان یک اصل طبیعى عنوان کرده و مى‏فرماید:

«هل جزاء الاحسان الا الاحسان‏» (34)

اما اگر کسى توانست تا این حد خود را کنترل کند و این اندازه بر نفس خود مسلط گردد که بدى و ظلم را با احسان و نیکى مقابله کند، این کار از نظر اخلاقى یک کار فوق العاده است که هر کس نمى‏تواند چنین کارى را انجام دهد...

و به قول شاعر مى‏گوید:

بدى را بدى سهل باشد جزا         اگر مردى‏«احسن الى من اساء»!

مرحوم شهید آیة الله استاد مطهرى کتابى دارد به نام فلسفه اخلاق که مانند کتاب هاى دیگر آن استاد بزرگوار، از تحقیق و عمق بسیارى برخوردار و کتاب بسیار نفیسى است، ایشان در آن کتاب تحقیق جالبى در این باره دارد و پس از آن که قسمتى از دعاى مکارم الاخلاق صحیفه سجادیه را در این باره نقل کرده که دعا کننده گوید:

«اللهم صل على محمد و آل محمد و سددنى- لان اعارض من غشنى بالنصح‏»؛پروردگارا، درود فرست ‏بر محمد و آل محمد و به من توفیق ده که معارضه ‏کنم ‏با آن کسانى که با من بهظاهر دوستى مى‏کنند، ولى در واقع مى‏خواهند با من بدى و دغلى کنند.

«و اجزى من هجرنى بالبر»؛ خدایا، به من توفیق ده که جزا بدهم آن کسانى را که مرا رها کرده‏اند و سراغ من نمى‏آیند به احسان و نیکى‏ها.

«و اثیب من حرمنى بالبذل‏»؛خدایا، به من توفیق ده که پاداش بدهم آن کسانى را که مرا محروم کرده‏اند به این که من به آنها بخشش کنم.

«و اکافئ من قطعنى بالصلة‏»؛خدایا، به من توفیق ده که مکافات کنم هر کس که با من قطع صله رحم یا قطع صله مودت مى‏کند مکافات من این باشد که من پیوند کنم.

«و اخالف من اغتابنى الى حسن الذکر»؛خدایا، به من توفیق ده که مخالفت کنم با آن کسانى که از من غیبت مى‏کنند و پشت ‏سر من از من بدگویى مى‏کنند و این که پشت ‏سر آنها همیشه نیکى آنها را بگویم.

«و ان اشکر الحسنة و اغضى عن السیئة‏»؛خدایا، به من توفیق ده که نیکى‏هاى مردم را سپاسگزار باشم و از بدى‏هاى مردم چشم بپوشم. (35)

سپس از خواجه عبدالله انصارى که مرد عارف و وارسته‏اى بوده، این جمله را نقل کرده که گفته است:

«بدى را بدى کردن سگسارى است، نیکى را نیکى کردن خرکارى است، بدى را نیکى کردن کار خواجه عبدالله انصارى است.» (36)و سپس اشعارى از دیوان منسوب به امیرالمؤمنین(ع) نقل کرده که مى‏فرماید:

و ذى سفه یواجهنى بجهل        و اکره ان اکون له مجیبا

یزید سفاهة و ازید حلما         کعود، زاده الاحراق طیبا

(شخص سفیهى از روى جهل با من مواجه مى‏شود، ولى من از پاسخ او کراهت دارم. او بر جهالت و سفاهت ‏خود مى‏افزاید و من بر حلم خود، همانند آن عودى که سوزاندنش عطر آن را زیادتر مى‏کند.)

و در جاى دیگر فرمود:

و لقد امر على اللئیم یسبنى   فمضیت ثمة قلت ما یعنینى

(من بر شخص پست و لئیم مى‏گذرم که مرا دشنام مى‏دهد و من از نزد او گذشته و مى‏گویم من مقصودش نبودم.)

اکنون در زندگانى امام حسن(ع) نمونه این مکارم اخلاق را بخوانید:

1. موفق بن احمد خوارزمى در کتاب مقتل الحسین(ع) روایت کرده که امام حسن(ع) گوسفندى داشت که بدان علاقه داشت، روزى مشاهده کرد که پاى آن گوسفند شکسته شده، به غلامش فرمود: چه کسى پاى این گوسفند را شکسته؟

پاسخ داد: من!

فرمود: چرا؟

گفت: مى‏خواستم تا شما را غمگین کنم!

امام(ع) فرمود: اما من تو را خوشحال خواهم کرد، و تو در راه خدا آزادى! و در روایت دیگرى است که فرمود:

«لا غمن من امرک بغمى‏» ؛من نیز غمگین مى‏کنم آن کسى را که به تو دستور داده تا مرا غمگین کنى- یعنى شیطان.

و به دنبال آن او را آزاد کرد. (37)

این بود نگاه اجمالی به اخلاق حسنه امام مجتبی علیه السلام؛ امید است تا بتوانیم روش های انسان ساز ایشان را به کار بندیم و راه تکامل را طی نماییم.



پی نوشت ها:

1. بحارالانوار، ج 43، ص 331.

2. مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 7.

3. و در پاره‏اى از روایات مانند روایت کشف الغمه از على بن زید بن جذعانروایت ‏شده که گوید: «خرج الحسن بن على من ماله مرتین و قاسم الله ثلاث مرات‏» (دو بار از مال خود بیرون آمد -یعنى هر چه داشت همه را در راه خدا داد-و سه بار هم با خدا تقسیم کرد یعنى نصف آن را در راه خدا داد...) (بحار، ج 43، ص 349).

4. و در نقل ابن ابى الحدید و ابن قشیرى‏«صبیان‏»(یعنى کودکان) به جاى فقرا ذکر شده.

5. و در نقل ابن قشیرى است که فرمود: «الید لهم‏» که در معنى چندان فرقى ندارد.

6. بحارالانوار، ج 43، ص 352/ ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 114.

7. بحارالانوار، ج 43، ص 352/ مقتل الحسین موفق ابن احمد، ص 102.

8. تاریخ الخلفاء سیوطى، ص 73.

9. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 114.

10. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 112.

11. ظاهرا منظور امثال حدیث ‏«ان الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه‏» است.

12. بحارالانوار، ج 43، ص 332/ امالى مجلسى، ص 39/ کشف الغمة، ص 167.

13. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 174.

14. بحارالانوار، ج 44، ص 154.

15. مستدرک حاکم، ج 3، ص 169.

16. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 123.

17. بحارالانوار، ج 43، ص 324/ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 7.

18. نقل از کنز المدفون سیوطى، (چاپ بولاق)، ص 234/ نورالابصار شبلنجى، ص 111.

19. البدایة و النهایة، (چاپ مصر)، ج 8، ص 38.

20. المحاسن و المساوى، (چاپ بیروت)، ص 55.

21. ینابیع المودة (چاپ اسلامبول)، ص 225.

22. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 149. 

23. بحارالانوار، ج 43، ص 350.

24. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 141.

25. بحارالانوار، ج 43، صص 348-341/ حیاة الامام الحسن(ع)، ج 1، صص 321-319.

26.عبدالله بن جعفر ابن ابیطالب یکى از سخاوتمندان معروف عرب و از اشراف قریش محسوب مى‏شد.

27. بحارالانوار، ج 43، ص 349.

28. خصال صدوق، «باب الثلاثة‏».

29. نقل از عیون الاخبار ابن قتیبة، ج 3، ص 140.

30. حیاة الامام الحسن(ع)، ج 1، صص 330-329.

31. تاریخ ابن عساکر، ج 4، ص 212.

32. سوره آل عمران، آیه 164.

33. خصال صدوق، «باب الثلاثه‏»، حدیث 121.

34. سوره الرحمن، آیه 60.

35. صحیفه سجادیه، ص 69.

36. استاد در شرح این جمله گوید: اگر کسى بدى کند و انسان هم در برابر او بدى کند، این سگ رفتارى است، زیرا اگر سگى، سگ دیگرى را گاز بگیرد، این یکى هم او را گاز مى‏گیرد، نیکى را نیکى کردن،خرکارى است، اگر کسى به انسان نیکى کند و انسان هم در مقابل او نیکى کند این کار مهمى نیست، زیرا یک الاغ وقتى که شانه یک الاغ دیگر را مى‏خاراند، او هم فورا شانه این یکى را مى‏خاراند، بدى را نیکى کردن کار خواجه است.

37. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 117/ حیاة الامام الحسن(ع)، ج 1، ص 314. 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی